داستان دل ❤️
قسمت چهل و سوم
بخش ششم
نگاهی به اطراف کرد و سوار شد و گفت : تو رو خدا لی لا خانم ... الان ده سال هست که من اینجا کار می کنم , نمی خوام مشکلی پیش بیاد ... از دردسرم بدم میاد ... اگر مهندس بفهمه من چیزی به شما گفتم , بیرونم می کنه ...
گفتم : تو رو خدا کمک کن ... قسم می خورم به جون ثمر پای تو رو وسط نمی کشم .. فقط می خواستم بدونم مهندس حالش خوبه یا نه ؟ چیکار می کنه ؟
گفت : شما نمی دونی مهندس چیکار می کنه ؟
گفتم : نه ... مگه چی شده ؟ ببین خانم اسلامی تو رو جون بچه ات اگر چیزی می دونی به من بگو ...
یک فکر کرد و گفت : لی لا خانم تو مگه طلاق نگرفتی ؟
گفتم : نه , من هنوز زن رضام ...
گفت : تو رو خدا بذار من پیاده بشم , به من مربوط نیست ...
دستشو گرفتم و با التماس گفتم : الهی فدات بشم هر چی می دونی بهم بگو ... به خدا ثواب می کنی چون من بلاتکلیف موندم و رضا دیگه سراغم نمیاد ... حالا فهمیدی ؟
با اکراه گفت : جون ثمر رو قسم بخور از من نشنیدی ...
گفتم : به جون ثمر , به خدا قسم اصلا اسم تو رو نمیارم ... فقط هر چی هست به من بگو ...
گفت : مهندس با سارا خانم ازدواج کرده ... دارن با هم زندگی می کنن ... صبح با خوشحالی میان و عصری با هم می رن ... اون زن , پدر همه ی ما رو درآورده , به همه کار دخالت می کنه ... از وقتی هم حامله شده , دیگه نازش بیشتر شده ... بمیرم الهی ... رنگ به رو نداری , مثل اینکه اصلا خبر نداشتی ...
گفتم : ممنونم ... خیلی کار خوبی کردی به من گفتی ... نه , نمی دونستم ولی مهم نیست ... من خودم نخواستم برگردم ... توام می دونی برای چی ؟
گفت : به خدا من چند بار می خواستم به شما بگم ... باور کنین اینم موقتیه ... حالا خوبه شما رو نمی زد , سارا رو که خیلی کتک زده ... نمی دونم با اون همه اذیتی که شده , چرا دوباره زن مهندس شد ؟! ...
اونم وقتی می دونه زن داره ... آدم به کار بعضی ها درمی مونه ...
ببخشید حسین اومد ... نذار تو رو ببینه , سرتو ببر پایین وگرنه به مهندس می گه ... خداحافظ ...
و پیاده شد ...
می لرزیدم ... دندون هام می خورد به هم ... نمی تونستم تصمیم بگیرم ... حالا چیکار کنم ؟ ... راهش چی بود ؟
چند بار سرمو زدم به شیشه ی ماشین و گفتم : چیکار کنم ؟ خدا حالا چیکار کنم ؟
با سرعت رفتم به طرف خونه ی زینت خانم ...
از شدت عصبانیت اختیار دست و پامو از دست داده بودم و نمی تونستم درست رانندگی کنم ...
ولی رفتم ...
دستم رو گذاشتم روی زنگ و تا می تونستم فشار دادم ...
ناهید گلکار