خانه
239K

رمان ایرانی " دل "

  • ۱۲:۳۶   ۱۳۹۶/۶/۲۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان دل ❤️


    قسمت چهل و پنجم

    بخش دوم




    وقتی مامان اومد , ثمر دوید طرف من و خودشو انداخت تو بغلم و گفت : مامان , بابام اومده بود ؛ دیدمش ...
    تو ناراحت شدی ؟
    گفتم : نه عزیزم ... می دونستم که دلت تنگ شده ... برای تو خوشحالم ... تو باید باباتو ببینی , اشکالی نداره ...
    تو خوبی ؟ فدات بشم امروز تو کودکستان چیکار کردی ؟ خوش گذشت ؟
    گفت : نقاشی کشیدم و ورزش کردم ... مریم جون گفت تو خیلی دختر خوبی هستی ...
    گفتم : آفرین به دخترم ... خوب برو لباستو عوض کن و بیا با هم چایی و بیسکوییت بخوریم ... بدو ببینم دختر خانم من ...
    دیدم مامان اخماش تو همه و همین طور ایستاده و منو نگاه می کنه ...
    بغلش کردم و بوسیدمش و گفتم : ای داد بیداد ... زحمت ثمر همش به گردن شماست ... خسته شدین ؟ ... بابا کو ؟ چرا نیومد تو ؟ ...
    گفت : وای چی میگی لی لا ؟ معلوم هست ؟ ثمر به من چیکار داره ؟ اگر اون نبود , من دق می کردم ... بابات رفت خرید , بعدا میاد ... لی لا یک چیزی شده باید بهت بگم ... نمی خوام ثمر بشنوه ... بریم یک جا برات تعریف کنم ... اصلا نپرسیدی رضا اومد , چی شد ؟
    گفتم : حالا هر چی ... مثل همیشه ... شاید اومده بود ثمر رو ببینه ؟ نمی دونم لابد ... چی بگم ؟ شایدم بازم چرت و پرت و دروغ تحویل شما داده ...
    چشم هاش پر از اشک شد و گفت : خیلی دلش تنگ شده بود ... کلی ثمر رو بغل کرد و بوسید ... یک پاکت هم پول بهش داد ... ایناهاش تو کیفمه ... بگیر ... بشمر ببین چقدره ؟
    گفتم : چیزی شده مامان ؟ چرا بغض داری ؟ برای چی گریه می کنی ؟ مثل اینکه اتفاقی افتاده ...
    بگو ... یواش بگو می شنوم ... برای رضا اتفاقی افتاده ؟ تو رو خدا زودتر بگو ببینم ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان