خانه
235K

رمان ایرانی " دل "

  • ۱۳:۰۹   ۱۳۹۶/۶/۲۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان دل ❤️


    قسمت پنجاه و یکم

    بخش اول



    محمد با عجله خودشو به اونا رسوند و من برگشتم تو ماشین نشستم ...
    خدایا چی می خواد بشه ؟ نکنه واقعا به سر سارا ضربه ای خورده باشه که در این صورت رضا تو گرفتاری بدی افتاده که فقط خدا می تونه کمکش کنه ...
    اما من اینجا چه وظیفه ای دارم ؟ ... از خودم و خانواده ام تعجب می کردم با همه ی بدی هایی که رضا در حق من و بچه ام کرده بود , داشتیم بهش کمک می کردیم ... انگار نه انگار که یک روز اون منو از خونه بیرون کرد , منو تو خونه ی پدرم کتک زد , بچه مو تا دم مرگ برد ...
    من الان باید ازش متنفر باشم ... اون می تونست با کمی فکر و رفتار درست زندگی خوبی داشته باشه و کنار هم با خوشبختی زندگی کنیم ولی فکر نکنم با این نوع زندگی که اون در پیش گرفته هرگز نه خودش و نه اطرافیانش رنگ آرامش رو ببین ... پس من باید ازش دوری کنم , باید پامو از مشکلات اون بیرون بکشم ...
    مدتی بعد محمد برگشت و نشست کنار من پشت فرمون ماشین ...
    نگاهی به من که صورتم نشون می داد منتظرم خبری به من بده کرد و گفت : هنوز نرفته پیش قاضی چون گواهی پزشگ قانونی نیومده ... لی لا باید باهات حرف بزنم ... خیلی جدیه ... لطفا نه نگو و ببین چی دارم می گم ...
    پرسیدم : در مورد رضا ست ؟ چیزی فهمیدین ؟ تو رو خدا به منم بگو ...
    تو صورت من خیره شد ... یکم همون طور موند و گفت : در مورد رضاست ؟ لی لا تو , توی این دنیا چه سهمی از زندگی داری ؟ باید همه چیز به رضا ختم بشه ؟ من برات چی هستم ؟ اینو به من بگو ... یکم دلت با من هست ؟ با اینکه مرد بودم و حرف زدم ولی حالا شرایط استثنایی پیش اومده ... باور کن نمی خواستم زیر قولم بزنم و در این مورد چیزی بگم اما نگرانم و حق دارم دلواپس عشقم باشم ./. من اینجام به خاطر تو , اگر نه من با رضا کاری ندارم ...

    نمی خوام خودتو دوباره تو دردسر بندازی ... من همین امروز جواب تو رو می خوام ... احمقانه به نظر میاد چون نه وقت مناسبی هست نه جای درستی ولی باید بدونم این همه نگرانی تو به خاطر رضا برای چیه ؟ ...
    هنوز بهش علاقه داری ؟ من امیدی دارم که در کنار تو بمونم ؟ ... حلقه هنوز تو جیب منه ... اگر شجاعت داشته باشی و اگر کمک به رضا یک کار انسان دوستانه است , به همه بگو من و محمد می خواهیم ازدواج کنیم و اینو دستت کن ... من بهت قول م یدم تا آخر عمر عاشقت بمونم ... بیشتر از اونی که فکر می کنی دوستت دارم ...
    الان باید تو همین شرایط تصمیم بگیری ... اگر غیر از اینه , عشقم رو برمی دارم و می رم ...
    تحمل زجر کشیدن تو رو ندارم ... من از این نوع زندگی چیزی سر درنمیارم ... آدما مسئول خطا های خودشون هستن و هر کار اشتباهی تاوان داره ولی تو نباید تاوان اشتباه دیگران رو پس بدی ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان