خانه
354K

رمان ایرانی " رعنا "

  • ۱۶:۵۳   ۱۳۹۶/۲/۲۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رعنا


    قسمت سیزدهم

    بخش سوم




    از رو نرفتم و گفتم : آخه بابا جون ... اون فقط پول نداره ... بی سر و پا که نیست , استاد دانشگاهه ...
    مامان گفت : مثل اینکه یادت رفته گفتی بدبخت و بیچارن ... آدم حالش به هم می خوره ... نگفتی از خودت بدت میاد ؟ حالا انتظار داری ما دوباره حرف تو رو گوش کنیم ؟
    بابا داد زد : مگه نگفتم بحث نکنین ؟ تموم شد و رفت ... اجازه نداری همین ...
    گفتم : بابا جونم به خدا من سعی کردم ... دیدی که می خواستم فراموشش کنم ... ولی نشد ... چیکار کنم ؟ نتونستم ... همه ی فکر و ذکر منِ بیچاره شده سعید ... نمی تونم دیگه , خودمو که نمی تونم بکشم ....
    مامان گفت : من بهت نگفتم ؟ اگر واقعا می خواستی , همون روز که دلسرد شده بودی می رفتی , الان راحت شده بودی ...
    هی امروز و فردا کردی , نشستی بهش فکر کردی , اینم نتیجه اش ...


    تنها راهی که داشتم گریه بود ... که آماده بودم .... و با صدای بلند شروع کردم تا دل اونا برام بسوزه ...

    ولی بابا عصبانی تر شد و گفت : مگه نگفتم برو تو اتاقت ؟ ... اونجا هر چی می خوای گریه کن ... اگر از گریه کور بشی و خون از چشمت بیاد , فایده نداره ... امکان نداره بذارم تو این اشتباه رو بکنی ...
    حرف آخرم همینه ... تا اون روی سگ من بالا نیومده برو تو اتاقت ... من جنازه ی تو رو هم روی دوش اونا نمی ذارم ...
    پاهام سست شده بود و قدرت حرکت نداشتم .. دلم می خواست غش کنم تا دل اونا به حال من بسوزه ولی غش نکردم ...
    و مجبور شدم برم تو اتاقم ...

    می دونستم که بابای من حرفشو عوض نمی کنه و راه دیگه ای برای من باقی نمونده ...
    اون شب تا صبح حتی یک پلک نزدم ... و صبح قبل از اینکه بابام از خونه بره , از اتاقم اومدم بیرون تا ببینمش و باهاش حرف بزنم ...
    گفتم : سلام بابا جون ...

    گفت : سیمین ,, رعنا از اتاقش بیرون نمیاد تا من برگردم ... زنگ می زنم و ساعت حرکت رو بهت میگم ... شما وسایلشو جمع کن ... باید هر چی زودتر حرکت کنین ...
    بدون اینکه حرفی بزنم , برگشتم به اتاقم ...

    در این جور مواقع راضی کردن مامان آسون تر از بابام بود ...
    یک ساعت بعد ,, مامان شوکت خانم رو صدا کرد و گفت : من باید برم , کار دارم ... رعنا از اتاقش بیرون نمیاد ... اگر اومد , از چشم تو می بینم ... مریم هم حق نداره این طرفا پیداش بشه ....




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان