خانه
355K

رمان ایرانی " رعنا "

  • ۱۳:۱۹   ۱۳۹۶/۳/۲۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رعنا


    قسمت چهل و سوم

    بخش چهارم




    تا بعد از ظهر فکر کردم ... صورت سعید یک آن از جلوی نظرم نمی رفت ...
    ساکم رو بستم ... به شوکت گفتم : چادرت رو بده به من ...
    شوکت زد تو صورتش و گفت : خدا منو مرگ بده این روز رو نبینم ... رعنا این بار حرف ,حرف تو نیست ... نمی ذارم بری ...
    گفتم : این پول رو بگیر ... نذار بهتون بد بگذره ... من باید برم شوکت جون ... طاقت نمیارم ... خودم می رم دنبال سعید ...
    علی گفت : ولی به خدا قسم اونطوری که مجید تعریف کرد , فایده ای نداره ...
    گفتم : مگه نمیگی فایده نداره ؟ من باید برم و خودم ببینم فایده نداره ... دیگه کسی با من مخالفت نکنه که اصلا حوصله ندارم ...
    الان راه بیفتم صبح اونجام ...

    چادر رو به زور از شوکت گرفتم و گذاشتم روی ساکم ...

    مریم گفت : رعنا تو رو خدا نرو ... مجید گفته نذارم تو بری ...
    گفتم : مجید غلط کرده ... مگه اختیار من دست مجیده ؟
    و همه معترض با من بحث می کردن ولی من گوش شنوایی نداشتم ... شوکت و مریم به ناچار ما رو راهی کردن ...
    زود مقداری خوراکی ، نون و پنیر و یک فلاسک چای پتو و بالش گذاشتن تو ماشین و قبل از من علی نشست پشت فرمون و گفت : بریم ...

    راستش دلم می خواست علی هم با من بیاد ... تنهایی یک ترسی تو دلم می نداخت ... این بود که اصلا مخالفت نکردم ...

    شوکت منو بدرقه می کرد ، اشک می ریخت و می گفت : کجاست مادرت تا ببینه به چه روزی افتادی ؟ ....
    علی می رفت و من در سکوت عذاب آوری از دوری می سوختم ... فکرایی که می کردم بیشتر عذابم می داد ...

    حدود ساعت نُه شب بود که علی کنار یک رستوان ایستاد و گفت : یک چیزی بخوریم ...

    من رفتم نماز خوندم و برگشتم ...
    علی هم دو پرس جوجه کباب گرفته بود و به من گفت : بیا بخور ...

    گفتم : تو زودتر بخور که بریم ... من چیزی نمی خوام ...

    من نشستم ... علی اومده بود و هی اصرار می کرد ...
    داد زدم سرش : می دونی بدم میاد کسی به من اصرار کنه ... ولم کن ... تو برو بخور ...

    علی بلافاصله کباب ها رو ریخت توی یک ظرف و خودشم نخورد و سوار شد و راه افتادیم ....


    از پنجره ماشین به سیاهی شب نگاه می کردم ... انگار همه چیز برای من رنگ سیاهی گرفته بود ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان