خانه
355K

رمان ایرانی " رعنا "

  • ۰۱:۱۶   ۱۳۹۶/۴/۱۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رعنا


    قسمت شصت و سوم

    بخش چهارم



    سوسن , مادربزرگشو به من معرفی کرد ... اونم نه گذاشت و نه برداشت , دست انداخت گردن منو صورتم رو بوسید ...
    همه ی خانواده داشتن می خندیدن ...

    سوسن گفت : از تو خیلی خوشش اومده , اگر نه هر کسی رو تحویل نمی گیره ...
    گفتم : دستتون درد نکنه ... کوکوی خوشمزه ای بود ...
    گفت : ها پسر جان , بیا که امشب برات درست کردم ... داغ داغ بخور خیلی بهتره ...
    گفتم : مادربزرگ چرا زحمت کشیدین ؟
    گفت : چه زحمتی پسر جان ... تو رِه دووس داریم ...

    سوسن گفت : به مادربزرگم می گیم " پیل مَر " ... می خوای توام این طوری صداش کنی ؟ ...
    گفتم : باشه ... چه پیل مَرِ بامزه ای داری ...
    من و آقای دارابی تو حیاط کباب ها رو درست کردیم و بردیم تو و دور هم خوردیم ...

    باور کنین احساس می کردم تو خونه ی خودم هستم ... اصلا برام غریبه نبودن ... تا یک روز ...


    حرفشو قطع کردم و گفتم : بسه میلاد جان ... تو داری جریان آشنایی تو با اون دختر برای ما تعریف می کنی که ما رو قانع کنی ؟ ...
    خیلی خوب اونا خوب,  محترم , مهربون ... به تو هم خیلی خوبی کردن ... اصلا شاید از روی نقشه تو رو بردن تو اون خونه ...
    منم بودم بدم نمیومد دامادی مثل تو داشته باشم ... چرا بد رفتار کنم باهات ؟ ... خوب معلومه که بهت رسیدن تا تو رو گیر بندازن ....
    اصلا اونا خیلی خوب و عالی ... ما نتیجه گرفتیم ... حالا که چی ؟ ... پسر من عزیز دل مادر ... قد سوسن تا کمر توست ... ببین میلاد قیافه خیلی مهمه ... تو خوشگل و قدبلند و خوشتیپی. .. اون دختر فردا در مقابل تو کم میاره ... اونم زجر می کشه ... هر کس شماها رو با هم ببینه تعجب می کنه ...
    تازه می ترسم فردا خودتم خجالت بکشی باهاش بری جایی ... آخه ازدواج هم یک اصولی داره ...
    میلاد گفت : اگر شما اومده بودین خونه ی من و یک دختر خوشگل می دیدین , قبول می کردین چون خوشگله ؟ خوب صفات اخلاقی چی ؟ مهم نیست ؟ ...
    مادر من , من با اون خانواده خیلی راحتم ... سوسن رو هم دوست دارم ... اینطوری که شما میگین به نظرم بد نمیاد ...
    رعنا جون , عزیزم ... این زندگی منه ... من که نمی خوام خودمو بدبخت کنم ... بی عقل هم نیستم , می دونم چیکار دارم می کنم ...
    باران گفت : میلاد جان ببخشید فکر نکنم بدونی ... به خدا سوسن بده ... تو فکر کن برای من همچین اتفاقی افتاده بود ... تو چیکار می کردی ؟ ...
    من می خواستم زن یک مرد چاق قدکوتاه شکم گنده و کچل بشم ... و اصرار که صفات اخلاقی خوبی داره ... خوب تو بدون شک می گفتی خوب دختر عاقل برو یکی رو پیدا کن بهت بخوره و صفات اخلاقی خوبی هم داشته باشه ... نمی گی ؟ ...
    میلاد گفت : رعنا جون یک بار بیا خونه ی اونا , با خانواده اش آشنا شو ... خواهش می کنم ... عمو علی بد میگم ؟
    اصلا بذار همه بیان ... حمید , هانیه , عمو مجید , خاله مریم ... می خوای رای بگیریم اونام نظرشون رو بگن ؟ ... شاید شما چون اون طوری باهاش آشنا شدین اینقدر بدتون میاد ...
    گفتم : میلاد زمین بره آسمون و آسمون بیاد به زمین من مخالفم ... الهی من فدای تو بشم , قربونت برم هر کاری تو بگی می کنم , اینو از من نخواه ...
    علی یک چشمک به من زد و گفت :  میلاد تو با رای جمع موافقی ؟ اگر خلاف نظرت شد چیکار می کنی ؟ اول اینو روشن کن ...
    میلاد گفت : وجدانا هر چی باشه قبول می کنم ...

    علی گفت : صبر کن ... دو مرحله داره ... رای می گیریم بریم دختر رو ببینم ...
    اگر قرار شد بریم بعد از دیدنش هم دوباره رای می گیریم ... تو با هر دو موافقی ؟
    گفت : آره , موافقم ...
    علی گفت : خوب باید قول بدی مرد و مردونه ...
    میلاد دستشو بلند کرد و زد رو دست علی و گفت : قول مردونه ...
    علی گفت : حالا تو چی میگی رعنا؟
    اگر مجید و مریم و بچه ها همه باشن توام قبول داری رای گیری رو ؟
    باران گفت : رعنا جون نگران نباش , رای نمیاره ....
    میلاد گفت : باشه , شما هم رای مخالف بدین ... ولی اول من برای همه توضیح میدم بعد رای می گیریم ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان