داستان رعنا
قسمت هفتاد و سوم
بخش دوم
گفتم : راست می گین ... دور و بر من پر از اینجور مردهاست ... اولیش پدرم ... ندیدم با وجود ثروت زیاد خیانتکار باشه ...
بعد پدرشوهرم ... به فکر هر چیزی بود جز خیانت ... و سعید شوهرم ... و حالا مجید و حمید و میلاد همه سربراه و خوبن ...
اصلا اینطوری فکر نکن ... مرد خوب زیاده ...
آهی کشید و گفت : می دونین من همیشه می گم زن های دور و بر ما از مرد شانس ندارن ... برعکسِ شما , همه مردای ما یک جورایی خیانتکارن ... خوش به حال شما ...
همون طور که گفتین پدر شما و پدر آقا سعید , مردای خوبی بودن ... ولی اگر پیش خودتون بمونه , من پدر خرابی داشتم و حالا برادرم به خاطر خیانت کردن به زنش الان داره دو تا بچه رو بی مادر بزرگ می کنه ... بگذریم ....
سهیل و بهار اومدن دو طرف من ... احساس می کردم به امیرعلی حسودی می کنن ...
سهیل می گفت : مامانی بچه شون رو پس بده , سهیل خودتو بغل کن ...
این حرف اون باعث شد امیرعلی رو بدم به مریم و اون دو تا رو بغل کنم ...
به نوشین گفتم : منو ببین ... تو جای من بودی چیکار می کردی ؟ من دیگه مال خودم نیستم ...
گفت : اشتباه می کنی ... به نظر من اینا هیچ ربطی به هم ندارن ... اگر دلت با اونه , ولش نکن و به کسی پیشکشش نکن ... پشیمون میشی ...
مهدیه و نازنین و سوسن و آرش و خواهر نازنین و آقای سماواتی اون وسط می رقصیدن و علی چشمش به من بود ...
و این اولین باری بود که از نگاه اون ناراحت نمی شدم .....
اون شب شبی به یادموندی و زیبا برای همه ی ما بود ...
بعدا فهمیدم که علی و مریم می خواستن برای من تولد بگیرن ... علی می ترسه که نوشین همه چیز رو لو بده و بگه که نامزدی تو کار نیست .... برای همین چون شماره ی نوشین رو نداشته , یک روز میاد در خونه ی اونا و ازش می خواد بره پایین تا بهش سفارش کنه و برنامه ی تولد رو با اون هماهنگ می کنه ...
همون روزی که باران علی رو می ببینه ...
شب علی باران رو هم در جریان می ذاره ولی به من چیزی نمی گن ...
ناهید گلکار