داستان رعنا
قسمت هشتادم
بخش هفتم
با شنیدن این حرف , عقب عقب رفتم و خوردم به دیوار ...
شوکه شده بودم ... باورم نمی شد که میلاد به این شکل مسخره باید یک سال بره زندان ...
مجید فورا گفت : نگران نباشین ... همین الان تجدید نظر می دیم , نمی ذارم بره زندان ... من آشنا دارم , آقای دارابی آشنا داره ... نترسین ...
مگه من مرده باشم میلاد رو زندانی کنن ...
میلاد رو که رنگ به صورت نداشت و لب هاش می لرزید , از دادگاه آوردن بیرون ... در حالی که به دست هاش دستبند زده بودن , اونو بردن .. .
تاب تحمل دیدن چنین منظره ای رو نداشتم و قلب و روحم با اون رفت ...
باران اومد و منو بغل کرد و هر دو با هم گریه کردیم ...
فکر اینکه میلاد رو نتونم آزاد کنم , برام قابل تحمل نبود ...
مثل دیوونه ها اشک می ریختم و نمی تونستم تصمیم بگیرم چه کاری از دستم برمیاد ...
یک آن از جا پریدم و خودمو انداختم تو اتاق قاضی و درو بستم ...
مامور می خواست منو بیرون کنه , داد زدم : آقای قاضی باهات کار دارم ... اینو بدون که میلاد موحد پسر شهید سعید موحده ... تو مدیون خون پدرش میشی اگر بی گناه اونو محکوم کرده باشی ...
اگر بی گناه ,یک سال عمر اون تباه کنی ... معنی مدیون رو می دونی ؟ ...
این بچه ها تا دیروز سر کار و زندگی خودشون بودن ... چرا اونا رو کشیدین پای صندوق های رای و حالا چرا برای اینکه گفته رای دادم محکومش می کنی ؟ ...
نکن ... من می دونم که تو داری خوش خدمتی می کنی و این خواست حکومت نیست ... بچه ی من بی گناهه ... اینو بهت گفتم تا با وجدان خودت کنار بیای و برای پست و مقام , همه رو زیر پات له نکنی ...
ازت نمی گذرم ...
علی و مجید می خواستن منو به زور از اون اتاق ببرن بیرون که قاضی بلند شد و گفت : صبر کنین ...
و اومد جلو و در حالی که سعی می کرد به من نگاه نکنه , گفت : حاج خانم ... تقصیر منه که پسرت که ادعا می کنی پسر شهیده , ماهواره داره ؟ تقصیر منه که مامور دولت رو زده ؟ تقصیر من تو خیابون اغتشاش راه انداخته ؟ ... این مملکت قانون داره ...
من از قانون پیروی می کنم ... شما هم برو خدا رو شکر کن بدتر از این نشده ....
گفتم : میلاد ساده بود که به شما گفت ماهواره داره , قبول ... مگه همه ی مردم ندارن ؟
گفت : خواهر من , هر کس رو بگیرن جریمه می کنن ... خوب پسر شما هم خودش اعتراف کرده ...
و درو باز کرد و با عجله رفت ...
و میلاد رو بردن به زندان ...
من می دونستم که میلاد کسی نیست که به راحتی زیر بار ظلم و زور بره و حتما برای خودش دردسر درست می کرد ...
ناهید گلکار