داستان رعنا
قسمت هشتاد و چهارم
بخش سوم
میلاد تعریف کرد که : وقتی رسیدیم رشت رفتیم در خونه ی آقای دارابی ... چون ماشین دم در بود فکر کردیم سوسن خونه است ولی خواهرش اومد دم درو گفت که سوسن نیست ...
بهش گفتم : به سوسن بگو کارش دارم ... می رم و دو ساعت دیگه میام ...
اما همونجا تو ماشین منتظر می موندیم ... راستش فکر می کردم نمی خواد منو ببینه و حتما از خونه میاد بیرون و میره جایی که منو نبینه ...
بیشتر تصورم این بود که نمی خواد ماشین رو پس بده ...
مدتی بعد یک ماشین از دور اومد تو کوچه و نزدیک خونه نگه داشت ...
باورم نمی شد ... سوسن با یک مرد از اون پیاده شد ...
بعد دست هم رو می گرفتن که برن تو خونه ...
من فورا خودمو رسوندم به اونا ... سوسن رو صدا کردم ... برگشت رنگ از روش پرید و گفت : چی می خوای ؟
پرسیدم : این مرتیکه کیه ؟
گفت : به تو چه ؟
گفتم : ازت پرسیدم این کیه ؟ ...
مرده گفت : نامزدشم ... فرمایش ؟ ...
منم چنگ انداختم تو موهاش و کشیدم که مرده منو گرفت و با هم گلاویز شدیم ...
نفهمیدم چیکار می کنم ... خیلی غیض داشتم ...
عمو مجید و آرش منو گرفته بودن و مامان و مادربزرگ سوسن اونا رو ... خلاصه توی کوچه قیامت شده بود ...
من دوباره سوسن رو گرفتم و گفتم بگو سوئیچ و کارت ماشین رو بیارن کثافت ...
مامانش که پشت سر هم فحش می داد , دوید و رفت آورد و داد به و گفت تو سرت بخوره ماشینت ...
و رفتن تو خونه و درو بستن ...
ولی کتک کاری بدی بود ... تو رو خدا اینطوری نگام نکن رعنا جون ... می دونم کار بدی کردم ولی به خدا دق داشتم ...
مهدیه گفت : خوب کاری کردی , دو تا هم می زدی تو سرش ... مادری که بچه ای مثل امیرعلی رو ول کنه بره دنبال ازدواج دوباره , خیلی دلش سنگه ...
مجید گفت : آخه میلاد حکم تعلیقی داره , دارابی هم اینو می دونه ... اگر می رفتن شکایت می کردن , خیلی برای میلاد دردسر درست می شد ... بهش گفتم نکن ولی کو گوش شنوا ؟ ... خون جلوی چشمش رو گرفته بود ...
مهدیه گفت : بابا شما از دل میلاد خبر دارین ؟ خوب هر کسی هم جای اون بود همین کارو می کرد ... دختره ی عوضی چند ماه نتونست به خاطر میلاد صبر کنه ... آدم ناراحت میشه ... تا همین چند وقت پیش زنش بوده ... بابا چرا درکش نمی کنین ؟ تو رو خدا کسی حق نداره میلاد رو سرزنش کنه ... پسر عمو من کارتو تایید می کنم , خوب کاری کردی ...
مریم گفت : اگر دوبار میفتاد زندان , بازم تایید می کردی ؟
مهدیه بلند خندید و گفت : اگر یک جای سوسن رو ناقص می کرد , آره دلمم خنک می شد ....
مریم گفت : بسه دیگه مهدیه ... تو رو خدا این طوری نگو , ما که از دل اون دختر خبر نداریم ....
مهدیه گفت : ولی من از دل امیرعلی خبر دارم چون حرفشو به من می زنه ... می دونم چقدر از دست مامانش عصبانیه ... این حرف هایی که اون می زنه داره آینده اش رو به خطر می ندازه ... آخه درسته ؟ کدوم مادر راضی میشه این کارو در حق بچه اش بکنه ؟
ناهید گلکار