خانه
184K

رمان ایرانی " رویایی که من داشتم "

  • ۱۲:۱۴   ۱۳۹۶/۱/۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رویایی که من داشتم


    قسمت هشتم

    بخش اول



    حمیرا حالش خوب نیست . بیشتر روز رو خوابه اگرم شب صدایی شنیدی عادت کن ، از جات تکون نخور .خودش خوب میشه و می خوابه چون قرص می خوره …..
    گفتم : ای وای چرا مریض شده ؟

    عمه آه عمیقی کشید و گفت : اون درو می بینی توالت و دسشویی و در بغل حمام …

    تو باید از اون استفاده کنی ، یکی هم اون ته راهرو برای پسرا و این برای تو و حمیرا .

    من و علیرضا خان پایین حموم داریم البته فقط صبح زود برو حموم که حمیرا خواب باشه اگر نه قیامت به پا می کنه . اشکالی که نداره عمه ؟
    گفتم : نه خواهش می کنم چه مشکلی ….

    بعد ادامه داد ، هر وقت هم رفتی حموم ، مرضیه رو صدا کن تا همه چیز رو به حالت اولش در بیاره ….
    گفتم : خودم فهمیدم دقت می کنم حمیرا خانم ناراحت نشه ……
    مرضیه گفت : نه شما زحمت نکشین راحت باشین من می دونم چیکار کنم ، فقط منو صدا کنین ...

    گفتم : دستشویی چی ؟

    با بی حوصلگی گفت : اون هیچی تو اتاقش داره راحت باش ….

    عمه در یک اتاق رو باز کرد و رفتیم تو باورم نمی شد یعنی این اتاق مال من بود ؟

    چشمام داشت از حدقه میومد بیرون یک اتاق صورتی با روتختی و پرده صورتی ….

    ذوق زده از عمه پرسیدم : از کجا می دونستین من صورتی دوست دارم ؟ ……

    عمه نشست روی تخت و گفت : نمی دونستم . اینجا از اول درست شده بود برای دختر حمیرا اسمش نگاره ، اونم الان امریکاس با باباش رفته . مرضیه تو برو به کارت برس رویا خودش جا به جا میشه . برو …..

    بعد رو کرد به من : عمه جون من به کسی نگفتم تو چه وضعی داشتی نمی خواستم کوچیک بشی و فکر کنن از بی پناهی اومدی اینجا فقط به خاطر خودت …. به همه گفتم خودم به زور تو رو آوردم حواست باشه ، نمی خواد زیاد در مورد خودت حرف بزنی ….

    یک دفعه در باز شد و تورج اومد تو …
    به به , مبارکه من کمک می کنم وسایلتو باز کنی دختر چمدون قرمزی ….

    عمه بلند شد و گفت : راحتش بذار برو به کارت برس , بذار کارشو بکنه …..

    ولی اون نشست روی تخت من و گفت : من مزاحم تو میشم ؟

    گفتم : نه نه بعدا باز می کنم …..

    عمه رفت و بازم با صدای بلند گفت : تورج بیا مزاحمی , چی می خواد بگه مزاحم نیستی ، بیا دیگه ؟
    تورج ازم پرسید : نمی خوای بدونی من چی می خونم ؟

    گفتم : دانشجویی ؟

    گفت : آره مگه نمی دونستی ؟
    گفتم : نه عمه نگفته بود …

    زد رو پاش و گفت : از دست شکوه خانم خیلی تو داره …. از توام فقط دو روزه حرف می زنه . باور کن بیست و چهار ساعت گذاشته داشت از تو تعریف می کرد … ایرج ازش پرسید خوب این دختر برادر تا حالا کجا بوده ؟ …
    فکر کنم مامانم تو رو یک دفعه کشف کرده ولی خوب شد ؛ حالا با هم درس می خونیم … نقاشی بلدی ؟ گفتم : آره خیلی دوست دارم … ولی ماهر نیستم فقط گاهی یک چیزایی می کشم ….

    پرسید : با چی می کشی ؟ پاشو در بیار نشونم بده ، پاشو …. بعد بیا اتاق من تا من نقاشی هامو به تو نشون بدم.

    گفتم : باشه بعدا …. راستی شما چی می خونی ؟

    گفت : این شما که میگی خیلی از ریاضی بدش میاد ،اگر به خودم بود می رفتم نقاشی می خوندم ولی اینا مهندس دوست داشتن . آقا ایرج مهندس شده منم باید بشم … تو فکر کن مهندسی ساختمون خونده اونوقت داره تو کارخونه ی بابا کار می کنه . منم دارم وکالت می خونم ، سال دومم ولی اصلا درسم خوب نیست حوصله ی درس خوندن رو ندارم …. اینجا هیچ کس به حرف کسی گوش نمی کنه همه دارن کار خودشونو می کنن … خوب شد حالا تو اومدی با هم درد دل می کنیم …….

    گفتم : فکر نکنم دوستای خوبی برای هم بشیم ، چون من خیلی درس رو دوست دارم و بیشتر وقتم فقط همین کارو می کنم اگر می خوای دوست باشیم توام باید درس بخونی …..

    بلند شد و گفت : ببخشید پس خداحافظ برای همیشه

    و با سرعت از درو باز کرد و رفت بیرون و دوباره بلافاصه با خنده برگشت …..

    منم خندم گرفت …..
    بعد گفت : کاراتو بکن ؛؛ می بینمت ؛ می دونی وقتی می خندی خوشگل تر میشی و رفت ….
    تورج هم خیلی بامزه بود هم خیلی صمیمی . نمی دونستم از این حرف آخرش چه برداشتی بکنم ، فقط اینو فهمیدم که نباید زیاد بهش رو بدم ….

    رفتم لب پنجره و از اون بالا حیاط زیبای خونه ی عمه رو نگاه کردم و با خودم گفتم : رویا دیشب توی انباری بودی الان اینجا . دیروز که از مدرسه بر گشتی خونه فکر می کردی امروز اینجا باشی ؟ ولش کن نمی خوام دیگه بهش فکر کنم …. الان که خیلی خوشحالم …..

    لباسهامو در آوردم و گذاشتم تو کمد و کارتون وسایل مادرمو کردم زیر تخت و کتابامو چیدم …..

    اون روز مدرسه نرفته بودم و دلم برای درس هام شور می زد .

    باید از عمه می پرسیدم فردا چه طوری برم مدرسه …..





     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان