خانه
182K

رمان ایرانی " رویایی که من داشتم "

  • ۱۲:۵۲   ۱۳۹۶/۲/۱۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رویایی که من داشتم


    قسمت چهل و یکم

    بخش اول



    ایرج گفت : شماها برین ... داریم حرف می زنیم …

    گفتم : این حرفه؟ داری با من دعوا می کنی ... تو عصبانی هستی … ایرج باشه بعدا که آروم شدی ….. مگه چی میشه من با حمیرا برم بیرون ؟

    و اشکهام ریخت ... دلم برای خودم خیلی سوخته بود …. با این که می دونستم طاقت گریه ی منو نداره و نمی خواستم از این ضعفش استفاده کنم , بی اختیار این کارو کردم و تقریبا موفق هم شدم ...

    چون اون یک کم کوتاه اومد ... گفت : لطفا بشین حرف بزنیم …. بشین گفتم ……..
    من از ترسم نشستم ...

    بعد درو باز کرد و گفت : لطفا شما برین از اینجا ، برین دیگه ... ما داریم مثل دو تا آدم حرف می زنیم ….

    عمه خودشو انداخت تو و حمیرا هم پشت سرش اومد تو …
    حمیرا گفت : آخه کله خر , به تو چه ؟ رویا به تو چه ؟ هان ؟ نمی فهمم … خجالت نمی کشی ؟ حالا برای چی این کارو می کنی ؟ چرا اون باید توضیح بده ؟ من میدم ... می خوای ببینی ما کجا بودیم ؟ من بهت میگم …
    عمه اومد منو که داشتم مثل ابر بهار گریه می کردم , بغل کرد و به ایرج گفت : خدا خیرت بده ... همین اول کاری خودتو نشون دادی ... پاشو بریم مادر , معلوم نیست چش شده … ای بابا من ازت معذرت می خوام عمه جون ... چه کاری بود کردی ؟! من که مادرتم , دارم از ترس می میرم ... دختر رو قبضه روح کردی ... آفرین به تو ……..

    داد زد : صبر کن مامان ... چرا دخالت می کنی ؟

    و رو کرد به حمیرا و گفت : الان شماها کجا بودین ؟
    گفت : مطب دکتر ….

    پرسید : دکتر جمالی ؟
    گفت : آره , تو از کجا می دونی ؟
    گفت : خبر دارم ... برای چی هر روز می رین اونجا ؟

    حمیرا گفت : مثل آدم بگو منظورت چیه ... کی بهت گفته ؟ بعد هم تو اصلا از این کارا نمی کردی ؟ بگو حرف حسابت چیه ؟ ...
    عمه پرسید : دکتر برای چی رفتین ؟ درست تعریف کنین که منم بدونم جریان چیه ؟ خوشم باشه ... اصلا نمی دونم اطرافم چی می گذره …..

    ایرج هنوز خیلی عصبانی بود ... گفت : خیلی خوب شما برین ، ما می خوایم حرف بزنیم …

    حمیرا گفت : من رویا رو اینجا نمی ذارم با تو تنها باشه ... بیا بریم بیرون بشینیم ببینم تو از چی ناراحتی ... منم جریان رو برات می گم ….. حالا اصلا می خوام بدونم به تو چه مربوط ؟ تو چرا به کار رویا دخالت می کنی ؟ ببینم نکنه دوسش داری ؟ آره ؟ اینطوریه ؟ عاشقشی ؟

    عمه گفت : نه بابا ... لابد یک چیزی شده ... خوب توام بیا بشین ... حمیرا بگو منم گوش کنم ….

    حمیرا گفت :شما ناراحت نمی شی به ایرج همه چیز رو بگم ؟

    عمه پرسید : چی رو ؟

    حمیرا گفت : همه چی رو ……

    من اشکهامو پاک کردم و گفتم : نه , لازم نیست بگی ….
    عمه هم دستپاچه شد و گفت : منظورت از همه چیز چیه ؟ نه .... لازم نیست بگی ... بریم پایین , برای من بگو جریان چیه ؟
    گفت : نمیشه دیگه ... حالا نمیشه ،، ایرج توام بشین …

    ایرج گفت : این چیه که من نمی دونم ؟ بگو حمیرا لطفا ... دارم دیوونه می شم …..
    حمیرا گفت : مگه عاقل بودی ؟
    دست رویا رو این طوری کشیدی که گفتم الان یک بلایی سرش میاری ….. تو نبودی که می خواستی خودتو بکشی که من بهش صدمه نزنم ؟ حالا من مریض بودم ... تو چه مرگته ؟
    ایرج گفت : طفره نرو ... بگو ببینم چی شده ؟
    ترسیدم که حمیرا موضوع رو بگه و ایرج رو بهم بریزه و من نتونم حرفمو بزنم ... این بود که گفتم : بس کنین … حمیرا من خودم میگم , توضیح می دم .





    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان