قصه ی من 🌿 ❣️
قسمت بیست و دوم
بخش چهارم
امین از صبح زود بیدار شده بود و تلفن رو گذاشته بود جلوش و بهش نگاه می کرد ...
یدالله خان بدون اینکه به اون حرفی بزنه , تنهایی رفت سر کار ...
دخترا همه رفتن خونه های خودشون و نهال هم رفت مدرسه و امین و پری خانم تنها شدن ...
تا نزدیک ظهر , چهار بار یدالله خان زنگ زد و دو بار مجتبی و نسرین و ندا تا ببین از مریم خبری شده یا نه ؟
امین باز زیر لب تکرار می کرد : زنگ بزن دیگه لعنتی ... چرا آزارم می دی ؟ ... دارم دیوونه می شم ...
مامان اگر نزد , چیکار کنم ؟ ...
پری خانم کنارش نشست و گفت : ان شالله می زنه , می ریم میاریمش ... نگران نباش ... دیدی که اون زن گفت جاش اَمنه , پس صبر داشته باش ...
امین گفت : حالا بذار بیاد , باید حساب پس بده ... نباید این کارو با من می کرد , خیلی عذابم داد ... حتی درست به من نگفت موضوع چی بوده ...
پری خانم یک فکری کرد و گفت : امین جان راستش من باید یک چیزی بهت بگم ولی باید اول قول بدی درست رفتار کنی ...
می دونی چیه ؟ ... من می دونم مریم راست میگه , اون دختر دروغگویی نیست ... پس حرف اونو باور کن ...
من به نصرت زیاد اعتماد ندارم که مریم اونو زده باشه , می دونم نصرت یکم روش گذاشته ...
تو به مریم بگو حرف اونو باور می کنی ... بذار قائله به خوبی حل بشه ...
امین گفت : شما می دونی مریم نصرت رو نزده , نه ؟ می دونی مریم این کارو نکرده بود ؟ ... باید حدس می زدم ...
منِ احمق رو بگو با زنم دعوا کردم ... خودتون رو بذارین جای اون دختر , سی نفر اینجا ریختیم سرش و شما یک کلمه حرف نزدین ... اگر دخترتون بود چیکار می کردین ؟ ...
انسانی تَرِش این نبود که از اونم دفاع می کردین ؟
پری خانم گفت : ولم کن ... انسانی ترش این بود که تو که شوهرش بودی حرفشو باور می کردی ...
امین تا شب منتظر شد و از مریم خبری نشد ...
ولی همون موقع غلامرضا خان و گوهر خانم که تا صبح خواب به چشمشون نیومده بود و از مریم خبری نشد , با اتوبوس به طرف تهران می رفتن ...
مریم حالا خوشحال و خندون با آسیه خانم و بچه می گفتن و می خندیدن و با خوشحالی دور هم آبگوشت خوردن و خوابیدن ...
مریم با صدای در از خواب بیدار شد ...
آسیه خانم پشت داده بود به بخاری و داشت خُر و پف می کرد ...
کتشو تنش کرد و رفت درو باز کرد ...
یک مرد میونسال آبله رو و بد صورت پشت در بود ...
با یک صدای خشن گفت : صداش کن بیاد ...
مریم پرسید : با کی کار دارین ؟
گفت : با اون مهری خانم کلاهبردار ... زبون داره قد بیل , رو داره سنگ پا ... بهش بگو این بار دیگه من زیر بار نمی رم ... من پولمو می خوام ... بگو برداره بیاره ...
ناهید گلکار