قصه ی من 🌿 ❣️
قسمت سی و سوم
بخش ششم
سهیل با دو دست یقه ی اونو گرفت ... دستشو روی گلوش فشار داد ...
دکتر سعی کرد دست اونو از روی گلوش برداره ... یک لگد زد به پاش ...
سهیل محکم زد تخت سینه اش و از بس غیظ داشت , دکتر با شدت هر چه تمام تر خورد زمین ...
بعد افتاد روش و نشست رو شکمش اون تقلا می کرد ولی حریف سهیل نمی شد ...
امین و آرمین وارد بیمارستان شدن و رفتن سراغ دکتر بهاری ... اون منتظرشون بود ...
با هم دست دادن و تو اتاق اون نشستن ...
دکتر بهاری گفت : آقا امین من یک خواهش ازتون دارم , بیاین با صحبت همه چیز رو حل کنیم ... واقعا لازم نیست سر و صداش در بیاد ...
دکتر واقعا بی تقصیره , اون همیشه بعد از عمل کار بخیه و رو به عهده ی دستیاراش می ذاره ... ما هم الان پیگیر قضیه هستیم و حتما مقصر را تنبیه و توبیخ می کنیم ...
امین گفت : تا ببینیم خود دکتر چی میگه , بالاخره مسئولیت عمل با ایشون بوده ... پولی رو که ما بابت عمل دادیم هم ایشون گرفتن , پس اینجا مسئولیت داشته که جون یک انسان به خطر نیفته ...
شما از دیدن عکس متوجه شده بودین که قیچی و باند تو شکم خانمم جا مونده ولی ایشون به خودش زحمت نداد ...
حرف امین نیمه کاره موند ...
صدای فریادهای یک زن که می گفت : کُشت ... دکتر رو کشُت ...
بگیرینش , فرار کرد ... ای وای ...
, اونا رو از جا پروند ...
همه سراسیمه از اتاق اومدن بیرون ...
پرستار وسط راهرو فریاد می زد و کسی دیگه ای هم نبود ...
دکتر بهاری خودشو به اتاق دکتر ( ... ) رسوند و اونو غرق در خون , روی زمین دید ...
ناهید گلکار