خانه
105K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۱۱:۴۹   ۱۳۹۶/۱۱/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من 🌿 ❣️


    قسمت سی و پنجم

    بخش هشتم



    امین با سجادی مشورت کرد ...
    اون می گفت : چیزی مهمی نیست , چون صدمه ی مهمی ندیده ... ولی از این فرصت می خواد استفاده کنه تا دهن شما رو ببنده ... یکی داره راهنماییش می کنه ...
    می خواد جلوی شکایت شما رو بگیره , الانم بهانه ی خوبی دستش اومده ، حتما پر زور میاد جلو ... من فکر می کنم به اون شدت هم که وانمود می کنه , نبوده ... فکر کنین , سه چهار ساعت حرف نزده ...
    من باور نمی کنم ... ضربه مغزی که نشده بوده , میگن عکس هم چیزی رو نشون نداده ... پس صبر کنین ...
    اگرم اشکالی پیش بیاد , نهایتش اینه که دیه می خواد ...
    خوب ما هم تقاضای خسارت می کنیم ...


    امین روح و روانش خسته بود ... برگشت بیمارستان ...
    اون اصلا عادت نداشت جز کاری که تو فرش فروشی می کرد که تازه تمام حساب و کتاب ها و سر و کله زدن با مشتری ها هم به عهده ی یدالله خان بود , کار دیگه ای بکنه ...
    مدتی پیشِ مریم موند و در مورد کار سهیل حرف زدن و سه تایی برگشتن خونه ...
    وقتی وارد شدن , دیدن چراغ ها روشنه ... خونه تمیز و مرتب شده و بوی غذا همه جا رو گرفته و میز برای شام آماده است ...
    سیما کلی هم به خودش رسیده بود و با یک لبخند از اونا استقبال کرد ...
    امین با وجود همه ی گرفتاری های فکری که داشت , متوجه ی نگاه غیرعادی و بی پروای سیما شد ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان