خانه
38.5K

رمان ایرانی " مست و ملیح "

  • ۱۵:۵۲   ۱۳۹۵/۱۲/۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    مست و ملیح 🍁

    قسمت چهل و نهم



    هاج و واج به قیافه‌ی فرنگیس نگاه می‌كردم و نمی‌تونستم حرفی رو جفت و جور كنم . فرنگیس خانم كمی دیگه بهم نزدیك شد .
    - مگه همین رو نمی‌خواستی ؟ من خودم یه زنم و نگاه مردها رو می‌شناسم . تو ویلای فرزین و چند جای دیگه متوجه حست به ملیحه شدم ، ولی راستش دنبال یه انتخاب خوب واسه ملیحه بودم . كی بهتر از تو . اون روز هم وقتی گفتی می‌خوای بری خواستگاری ، گفتم بگم و ... نگفتم . می‌خواستم  بگم ولی خوب ... اصلاً ولش كن ، چرا دروغ می‌گم . اصل قضیه اینه امیر خان . ملیحه به اندازه‌ی كافی كشیده . به خاطر اون یوسف به این روز افتاده ، ولی خودت دیدی كه الان ملیحه رو نمی‌پسنده . شاید اون هم تحمل این اتفاق رو نداشته ولی هر چی كه هست ، الان اگه یكی جای یوسف رو پر نكنه ، ملیحه‌ی من از بین می‌ره . تو هم عاقل باش . منطقی باش . این دختر بالاخره خوب می‌شه . تمام دار و ندار من و مادر خدا بیامرزم و بخشی از مال و منال بابام واسه ملیحه است . نه می‌خوام كار كنی ، نه فكر كنی ، نه اذیت بشی ، فقط اینجا باش و با ملیحه مهربون باش . آقایی كن . تو مجردی ، تنهایی ، خودتی و خودت ، ولی من راستش بعد از سفر شمال ازت خوشم اومده . خیلی خوبی ، محكمی ، صادقی . حالا منطقی باش . زود هم جواب نده .
    ...
    دو سه روز منگ حرف‌های فرنگیس بودم . نه اینكه بین پریسا و ملی خانم بمونم ، بلكه تو شیش و بش خودم و زندگی بعد از انتخابم بودم . با پریسا بودن برام مهم‌ترین چیز بود و حتی اگر مهر ملی خانم تمام وجودم رو گرفته بود ، حرفم رو زمین نمی‌نداختم . آدم با دلش لج نمی‌كنه . اگر از یكی خوشش بیاد ، می‌یاد . راهی هم نداره .

    من سال‌ها با فكر و خیال حتی لحظه‌ای در آغوش كشیدن و بوییدن ملی خانم زندگی كرده بودم و یاد لحظه‌هایی كه با اون بودم ، چه تو خونه‌ی قدیمی‌مون و چه الان كه به اون روز افتاده ، ولی مطمئن بودم ملی خانم به این راحتی دل از یوسف نمی‌كنه و به سمت كس دیگه‌ای نمی‌ره . در ثانی من تصمیمم برای ازدواج با پریسا قطعی بود و اصلاً هم نمی‌خواستم به اون چشم‌های مشتاق و عاشقش خیانت كنم .


    بی‌تاب روی تخت دونفره‌ای كه تازه خریده بودم ، دراز كشیده بودم و فكرم هزار راه می‌رفت . اگر به فرنگیس خیلی رك و محكم می‌گفتم كه نمی‌تونم با ملی خانم باشم ، حتماً از كار بیكارم می‌كرد . نمی‌خواستم اول زندگی به پریسا عذاب بدم . بهترین كاری كه می‌تونستم بكنم ، یه بازی بود . باید فعلاً كمی با ملی خانم و درد فرنگیس می‌گذروندم تا بعد . پریسا هم هر وقت عروس این خونه می‌شد ، بازی رو تموم می‌كردم .
    ...
    هر روز بعد از رستوران می‌رفتم خونه‌ی فرنگیس و كمی با ملی خانم حرف می‌زدم و یه ذره شوخی و درد دل تا وقت بگذره . ملی خانم فقط نگاهم می‌كرد و راحت نمی‌تونست حرف بزنه ولی با نگاهش یه چیزهایی می‌گفت . فرنگیس هم تا ما رو سر حال می‌دید ، با پذیرایی و انواع و اقسام خوراكی‌های فرنگی حالمون رو بهتر می‌كرد . بعضی وقت‌ها هم با چشم ابرو بهم اشاره می‌كرد كه كمی صمیمی‌تر باشم . ملی خانم همین‌طور رو تخت دراز كشیده بود و خوش‌رنگ‌ترین لباس‌ها رو هم تنش می‌كردن . فرنگیس خانم با كمك مستخدمش هر روز می‌شستنش و بهش عطر می‌زدن . ملی خانم مثل یاس می‌موند و در كنارش می‌شد دنیا رو زیباتر احساس كرد . چند بار امتحان كردم و تا اسم یوسف رو می‌یاوردم ، رنگ لپ‌هاش سرخ می‌شد و از این موضوع خوشحال می‌شدم .
    ...
    دو سه باری رفتم پیش پریسا و بهش قول دادم كه خیلی زود عروسی می‌كنیم . دیگه به خودم اجازه می‌دادم كه تو حیاطشون ببینمش . درسته دو تا خواهرهاش و شوهرهاشون كه اونجا بودن ، بد نگاهم می‌كردن ، ولی پدر پریسا چیزی نمی‌گفت و به همین خاطر هم كم‌كم پام تو خونه‌شون وا شد و كلاً خیلی پررو شده بودم .
    قرار عروسی رو گذاشتیم . قرار شد تو حیاط پریسا اینا یه جشن مختصر بگیریم و قال قضیه رو بكنیم . رفتیم آزمایش دادیم و یه سری هم وسایل خریدیم . پریسا سعی می‌كرد بهترین چیزها رو برام بپسنده و من هم كه تازگی‌ها به لطف فرنگیس پول بيشتري دستم بود كم نذاشتم .

    ملی خانم كم‌كم رنگ و رخسارش بهتر شده بود و بهتر از قبل زبونش تو دهنش می‌چرخید و بیشتر هم یه سوال می‌پرسید . «چرا یوسف پیشم نمی‌یاد؟»
    محمد تو این فاصله دو سه بار اومد سراغ فرنگیس و كمی سنگ‌هاشون رو وا كندن و بالاخره راضی شدن دو سه روز با هم برن شمال تا كمی آروم‌تر بشن و جنگشون سر یوسف تموم بشه . فرنگیس ازم خواست چند روز با ملی خانم باشم و تنهاش نذارم . اصلاً شاید به خاطر اینكه من با ملی خانم تنها باشم ، رفت شمال . بالاجبار كمتر می‌رفتم رستوران و بیشتر مراقب ملی خانم بودم . سعی می‌كردم به حركت و جنبیدن تشویقش كنم . براش یه موسیقی شاد ، حالا از شماعی زاده ، یا آرام‌بخش از رامش یا هر خارجی‌ای كه گیرم می‌افتاد ، می‌ذاشتم و اون هم كم‌كم راه افتاده بود . ورزشش می‌دادم و با ویلچر می‌بردمش تو حیاط درندشت خونه‌شون و می‌چرخوندمش . تو راه‌های باریك وسط باغچه قدم می‌زدیم و همین‌طور كه رو ویلچر نشسته بود، سرش رو می‌یاورد بالا و نگاهم می‌كرد .
    اون روز هم طبق معمول تو حیاط بودیم . بعد بردمش تو اتاق و دراز كشید رو تخت . آن‌قدر باهاش حرف زدم تا چرتش گرفت و  تو عالم خواب و بیداری گفت :
    - خوبه ك ... ك ... اینجایی ... ام ... م ... ییر .
    - بگیر بخواب،  من هم برم خونه .
    - همین‌جا ب ... مون.
    تا صبح بالا سرش نشستم . خوابم نمی‌یومد و از این حضور لذت می‌بردم ولی تو دلم انگار رخت می‌شستن . دوست نداشتم تو این حس باشم . قبل از اینكه آفتاب بالا بیاد ، از خونه اومدم بیرون . تو رستوران خودم رو با مشتری‌ها مشغول كردم و سعی داشتم ملی خانم رو فراموش كنم . سختم بود ، ولی سعی خودم رو می‌كردم و حتی دو سه بار به سرم زد كلاً قید ملی خانم و فرنگیس و كار رو بزنم و برم دنبال پریسا و زندگی‌ام . یهو یكی جلوی میز وایستاد . سرم رو آوردم بالا . پدر پریسا بود كه با كت و شلوار مشكی و پیراهن سفیدش خیلی مرتب و در عین حال جدی به نظر می‌یومد .
    - اومدم ببینم دامام كجا كار می‌كنه و كجا زندگی می‌كنه .
    - خونه گرفتم . بد نیست آقا ، لایق پریسا هست ، خیالتون راحت .
    - چند وقت دیگه عروسی‌تونه ، من نمی‌خوام دخترم هر جایی زندگی كنه . باید آروم باشه و در شانش . من عاشق دخترهامم ، عاشقونه دوستشون دارم . اگر پریسا رو به تو دادم ، به خاطر غیرت و مردونگیت بود .
    - خیالتون راحت ، نمی‌ذارم آب  تو دلش تكون بخوره . خونه‌اش هم آرومه ، هم جادار .
    - ولی هیچ جا خونه‌ی پدر آدم نمی‌شه . اون یكی دخترام پیشم هستن ، پریسا هم بهتره باشه . تو هم بیا خونه‌ی من ، تو هم مثل پسرم .
    - گفتم كه من خونه گرفتم . چند وقتی هست دارم با عشق دختر شما كاملش می‌كنم .
    - اونی كه من می‌گم . می‌یای همون‌جا می‌مونی . می‌تونی تو بازار هم وردست خودم باشی .
    - من خونه گرفتم . پریسا رو می‌برم همونجا .
    كمی بهم نگاه كرد و از رستوران زد بیرون . تا شب  به خاطر بحث الكی كه بین من و پدر پریسا راه افتاده بود ، اعصابم خُرد بود و اصلاً حس و حالم خوش نبود . بعد از كار از رستوران رفتم بیرون و طبق معمول دو شاخه گل سرخ گرفتم و رفتم پیش ملی خانم . جلوی در خونه‌شون از ماشین پیاده شدم . تا خواستم زنگ در رو بزنم ، یه ماشین نگه داشت . نورش تو صورتم بود . یكی پیاده شد و تو تاریكی اومد نزدیكم . نور چراغ یكی از تیرهای برق افتاد روش . پدر پریسا بود ، آقا ملك .
    - خوب ، پس خونه‌ی شما اینجاست .
    - سلام .
    - تو رستوران كه سلامت رو خوردی ، خوبه اینجا یادت بود . خونه‌ت جای خوبیه . بهت نمی‌یاد اینجاها بشینی . مستاجری ؟
    - بله .
    - می‌گم آخه ! ولی مهم نیست . خونه‌ی من خونه‌ی توئه .
    - من تو خونه‌ی خودم راحتم .
    - انگار این قصه سر دراز داره . خیلی خوب ، پس در رو وا كن بریم تو و یه چایی بخوریم و حرف بزنیم .
    - من خونه‌م اینجا نیست . اشتباه اومدین . خونه‌ی من یه جا دیگه است و اجاره كردم . اینجا مهمونم .
    - مهمون عزیزی هم هست كه واسه‌ش گل می‌بری . مادرته ؟
    - چیز مهمی نیست .
    - مهم دختر منه . حواست رو جمع كن وگرنه كلاهمون می‌ره تو هم . یكی دو روز فكر كن ، ببین می‌تونی داماد سرخونه بشی یا نه .
    راه افتاد كه بره . هنوز دو قدم ازم دور نشده بود كه یهو از تاریكی تو كوچه مستخدم فرنگیس با دو تا نایلون میوه رسید دم در .
    - سلام امیر آقا ، ببخشید دم در معطل شدین . ببخشین ببم جان . گفتم دو سه كیلو میوه بگیرم با خانم بخورید .
    كلید انداخت و در رو وا كرد .
    - بفرمایید . از صبح ملی خانم صد بار سراغتون رو گرفته . طفلك عادت كرده بهتون .
    پدر پریسا اومد سمتم و دستش رو گذاشت رو شونه‌ام و گفت :
    - انگار واسه مادرت گل نگرفتی !



    بابك لطفی خواجه پاشا
    بهمن نود و پنج

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان