خانه
117K

رمان ایرانی " من یک مادرم "

  • ۱۲:۳۲   ۱۳۹۵/۱۲/۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان من یک مادرم


    قسمت نهم

    بخش چهارم



    گفت : تو که دختر خوشگلی هستی چرا ولت کرد ؟
     گفتم : اینقدر ناگهانی بود که نشد ازش بپرسم ....
    سرمو کردم لای یقه ی کاپشن اونو گفتم : با این که می گفت من عزیزترینش هستم و بهار عمرشم ، بلبل اونم ، بازم رفت ....
    سرشو تکون داد و چونه شو یک ور کرد و گفت : چه شاعرانه خوش به حالش که تو اینقدر دوستش داری حالا چرا بلبل ؟
     گفتم : چون براش می خوندم ....
    پرسید : با اینکه ترکت کرده بازم دوستش داری ؟ ...
    گفتم : آخه می دونم که هنوزم دوستم داره ... و رفتنش دست خودش نبود ... این دنیا رو ترک کرده .....
    گفت : ای وای تسلیت میگم پس این طوری بوده ... خیلی خوب به نظرم باید واقعیت رو قبول کنی و به زندگی خودت بچسبی وگرنه عمرت رو بی خودی از دست میدی ...
    اون به یکباره چنان مهربون شد و با لحن آرومی با من حرف می زد که انگار مدت هاست با اون آشنام .... 
    گفت : می خوای تعریف کنی چطور باهاش آشنا شدی ؟
     گفتم : یادم نیست از وقتی خودمو شناختم اونو دیدم مهربون و عاطفی و عاشق من ..... هیچ وقت از گل بالاتر بهم نگفت کنار اون احساس می کردم زیباترین و با هوش ترین و بی عیب ترین دختر عالم هستم .....

    گیج شده بود و پرسید: از بچگی می شناختیش ....
    گفتم : آره چون اون پدرم بود .......
    دوبار گفت : پیش.... ؛؛ پیش ,, منو سر کار گذاشتی ؟
    گفتم : نه برای چی ؟
     گفت : مخصوصا این کارو کردی ......فهمیدم .... 

    خونسرد گفتم : نه ... ازم نپرسیدی ....  عشق که فقط بین یک زن و مرد نیست ... من عاشق بابام بودم و هنوزم هستم ....
    گفت : می دونی نظرم در مورد تو چیه ؟
     گفتم : نه نمی دونم ...

    گفت : تو خیلی زرنگی می دونی داری چیکار می کنی .....
    گفتم : خدا کنه ؛؛؛ ولی اولش گفتی من احمقم ....

    گفت : الان عقیده ام عوض شد ....

    گفتم : فکر کنم بازم عوض بشه چون من امشب اصلا خودمو نمیشناسم ... و یک آدم جدیدی شدم ...تا حالا سوار ماشین مرد غربیه ای نشدم و هرگز با مردی اینطوری توی یک ماشین ننشستم که حرف بزنم و درد دل کنم ... و ممکنه که دیگه ام این کارو نکنم پس زود قضاوت نکنین ......
    گفت : اینجا ده متری لولاگره خونه ی شما کجاس ؟
    گفتم : یک کم پایین تره .... سر کوچه ی ما نگه داشت ... اومدم کاپشن از تنم در بیارم

    گفت : نه ؛؛ نه ,, لازم نیست بعدا ازت می گیرم ..... در نیار سرما می خوری زود برو که بیشتر خیس نشی ...
    گفتم : خیلی لطف کردین مرسی ...
    سرشو تکون داد و گفت : کار مهمی نبود مراقب خودت باش اسمت چی بود؟
     گفتم : تهرانی ....
    پرسید اسم کوچیک ؟
    گفتم : بهاره  ... و پیاده شدم و در رو بستم و با سرعت دویدم طرف خونه و اونم رفت ... مامان از نگرانی تو راهرو وایستاده بود بهروز هم سر کار نرفته بود ... و هر دو نگرانم بودن ...
    کاپشن رو در آوردم و تازه یادم افتاده بود که کت خودم رو توی ماشین جا گذاشتم ....

    بهروز پرسید : این مال کیه .. تند و تند لباسم رو عوض کردم و مامان برام یک چایی ریخت و گفت بخور گرم بشی تا حالا همچین بارونی ندیده بودم ...

    بهروز دوباره پرسید : کاپشن مال کیه ؟ ....

    جریان رو گفتم ....
    مامان گفت : خدا پدر و مادرشو بیامرزه ... وگرنه تو چطوری میومدی خونه بهت صد دفعه گفتم وقتی هوا بده با تاکسی بیا .....
    گفتم : آخه داداش جونم گناه داره ... باید صرفه جویی کنیم ...
    بهروز با ناراحتی گفت : یعنی من این قدر بی عرضه ام که خواهرم یک روز هم نتونه با تاکسی بیاد خونه ؟
     گفتم : عزیزم منظورم این نبود تو که چیزی از ما دریغ نمی کنی فدات بشم ان شالله یک روز برای دامادیت جبران می کنم .......
    گفت :  حالا اون دکتر رو می بینی که کاپشن رو پس بدی ؟
     گفتم : آره دکتر بیمارستانه ... کت منم توی ماشین اون جا مونده .....
     وای حالا نمی دونم فردا چی بپوشم برم دانشگاه .... (با خنده گفتم ) کاپشن دکتر رو که حتما نمیشه بپوشم ...
    مامان گفت : کت منو بپوش ...
    بهروز خندید و گفت : نه مادر من کت شما مال عهد دقیانوسه بهاره جوونه من کاپشن خودمو میدم بهش ......
    مامان کمی دمی لوبیا چشم بلبلی درست کرده بود اونو با ترشی آورد ... با میل و لذت اونو خوردم و کنار بخاری خوابیدم .... ولی ساعتی بعد با تب و لرز شدیدی از خواب بیدار شدم و دیدم حالم خیلی بده ......




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان