خانه
117K

رمان ایرانی " من یک مادرم "

  • ۱۲:۳۵   ۱۳۹۵/۱۲/۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان من یک مادرم


    قسمت دهم

    بخش چهارم



    ساکت شد و رفت تو فکر ...  و به حرف من گوش نکرد و رفت توی بیمارستان نگه داشت ....
    گفتم : آقای دکتر اگر کسی الان ما رو ببینه دیگه حرفمون رو باور نمی کنن  ...
    گفت : پیاده شو بریم ...  به درک ما میگیم خودشون می دونن می خوان باور کنن می خوان نکنن .... با من بیا تو بخش .....

    در ماشین رو قفل کرد و اون جلو و من پشت سرش رفتیم تو ....
    منیژه تا چشمش افتاد به ما از جاش پرید .... به دکتر سلام کرد ...
    دکتر گفت : همه بیاین تو اتاق من .... و خودش رفت من مثل بچه ها دنبالش رفتم یک دفعه یکی از پشت یقه ی منو گرفت و برگشتم ... منیژه بود انگشتشو گذاشت روی دماغش و گفت : هیس ... وایستا ببینم چی رفتی گفتی به دکتر ؟
     گفتم : من که حرفی نزدم ولی فکر کنم یکی اینجا براشون حرف درست کرده که همه تو بیمارستان در موردش حرف می زنن هر کس دکتر رو می بینه یک داستان ساختگی براش تعریف می کنه ...
    فکر می کنم ایشون می خوان داستان واقعی رو براتون تعریف کنه تا همه چیز روشن بشه  .....
    اون یک کم منو با خشم نگاه کرد و رفت تا همه رو بیاره تو اتاق دکتر ....
    من زودتر رفتم و جلوی در وایستادم ...

    به من گفت : بشین لطفا چرا وایستادی ؟ ....
    گفتم : این طوری بهتره ........ بچه های بخش یکی یکی اومدن و آخر از همه هم منیژه اومد و گفت دکتر لطفا زودتر که بخش خالی نباشه .....

    دکتر گفت : بله حتما این بستگی به شما داره لطفا بگین چی دیدن و چی شنیدین که این شایعه رو درست کردین ؟ خودتون بگین ...
    گفت : به من ربطی نداره من فقط به کارم فکر می کنم و به کار کسی هم کار ندارم .....
    دکتر گفت : اولا خانم تهرانی کاپشن رو داده بود به شما ؛؛ و فقط شما خبر داشتین پس اینکه شما گفتین حرفی درش نیست ........ دوما همه میگن از شما شنیدن با عقل هم جور در میاد ولی من کار ندارم خانم ها و آقایون حالا حقیقت رو از خودم بشنوین .....
    چیزایی که شنیدین درست نیست ...
    خانم تهرانی توی بارون مونده بودن و من ایشون رو بردم خونه شون همین چیز دیگه ای نبوده ولی این که من قصد دارم با ایشون ازدواج کنم یا نه .... دیگه به خودم مربوط میشه ... لطفا به کارتون برسین و شایعه درست نکنین ... ممنونم بفرمایید سر کارتون .....
    من اومدم چیزی بگم که همه داشتن از در اتاق می رفتن بیرون وا مونده بودم اصلا اون چی گفت ؟ منظورش چی بود ؟ اصلا نفهیمدم جمله ی آخر یعنی چی ؟ بعد رو کرد به من و با همون اخم گفت شما هم لطفا سر کارتون بفرمایید ......



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان