خانه
117K

رمان ایرانی " من یک مادرم "

  • ۲۲:۲۶   ۱۳۹۵/۱۲/۱۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان من یک مادرم


    قسمت بیست و هشتم

    بخش دوم



    اون روز من خیلی فکر کردم و دیدم حق کاملا با حامده من زود قضاوت کردم اونو تو ذهنم محاکمه کردم

    و خودم ، خودمو  بدبین و ذهنم رو خراب کردم و این فکر مسموم ممکن بود زندگی منو به تباهی بکشونه فهمیدم هر وقت چیزی دیدم اول در موردش فکر کنم بعد عکس العمل نشون بدم تازه اگر هم همه ی اون چیزایی که من فکر کرده بودم درست بود این عمل غلط من داشت باعث میشد کاری رو که ازش می ترسیدم  ,, انجام بشه ؛؛ و من نا خودآگاه کبریت رو زیر خرمن زده بودم ....

    اون روزا خبر کشته شدن عده ای از مردم توسط رژیم شاه دهن به دهن می چرخید و همه از همین موضوع حرف می زدن و روز به روز بر تعداد تظاهر کننده ها اضافه میشد و اغلب روزها خیابون های منتهی به بیمارستان راه بندون بود ....
    مردم به امید روز های بهتر و آزادی می ریختن تو خیابون و حالا بدون ترس مرگ بر شاه می گفتن ...
    و من و حامد از صبح تا ظهر تو بیمارستان سرگرم بودیم و از بعد از ظهر به بعد هم توی مطب کار می کردیم و هر دو چنان کارمون رو دوست داشتیم که از همه چیز غافل شده بودیم ....
    برای کسانی مثل ما که از سرفه کردن یک نفر بی طاقت می شدیم و از اونا پرستاری می کردیم که درد نکشه ، گرفتن جون یک انسان به هر دلیلی غیر عادلانه و ظالمانه بود ...
    به نظر من و حامد هیچ کس به هیچ عنوان حق گرفتن جون یک انسان رو نداره و جون همه ی موجودات زنده دست خداست ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان