خانه
117K

رمان ایرانی " من یک مادرم "

  • ۲۲:۴۰   ۱۳۹۶/۱/۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان من یک مادرم


    قسمت چهل و دوم

    بخش چهارم




    بچه ها هر کدوم با یک بغل چوب برگشتن و آتیش رو زیاد کردیم دورش نشستیم و ماهی خوردیم ....
    یک مرتبه یلدا گفت : مامان باز ناراحت شدی ؟

    گفتم : نه عزیزم دود رفت تو چشمم چرا ناراحت بشم ؟
    گفت : من دارم می بینم ....
    متعجب شدم اون هیچ وقت خودش در این مورد حرف نمی زد و اگر کسی می پرسید ناراحت می شد ..
    یلدا شجاع شده بود از پوستش داشت در میومد و من همینو می خواستم ، اون وقت دیگه با کسی مشکلی نداشتم ...
    گفتم : یلدا تو حرف زدی ؛؛ قربونت برم ....

    مصطفی فورا بول گرفت و گفت : الان منو چطوری می بینی ؟
    به شوخی گفت : شکل یک ناجی برای خودمون ... و همه خندیدم ...
    امیر پرسید : یلدا منو چه شکلی می بینی ؟

    یلدا یک شکلت در آورد و گفت : بچه قورباغه ...
    علی ام خودش انداخت وسط که منو بگو  من ... من ... منو بگو ...

    انگشتشو گذاشت روی دماغ علی و گفت : جوجه اردک زشت ...
    تو همیشه جوجه اردک زشت منی ....

    ولی من دوباره چشمم افتاد به دست یلدا ... دستهایی که با ظلم سوخته بود و روح و روان بچه ی منو به صورت وحشتناکی صدمه زده بود ......


    برای همین اون شب من خوابم نمی برد ... و یادم اومد که ...


    زمستون سال 66 بود ... یلدا راهنمایی می رفت ولی تو خونه درس می خوند اونم خیلی کم ؛؛ چون اصلا حال خوبی نداشت ...
    دائم دچار ترس بود و چیزایی که می دید ... نمی گفت با رفتاری که حامد باهاش می کرد فکر می کرد مریضی بدی داره و از اون خجالت می کشید ...
    حامد تا می تونست از اون دوری می کرد ... و یار و همدم من نبود نه تنها من یلدا هم این احساس رو داشت ،،
     منم دلم نمی خواست حامد بدونه چون عکس العمل های بدی نشون می داد و هنوز خانجان از من دلخور بود از اینکه نمی گذاشتم یلدا رو پیش جن گیر ببرن .....
    در صدد بر اومدم تا در مورد حالت یلدا تحقیق کنم ..... کتابی در این مورد پیدا نکردم ولی کتابی به دستم رسید از یک نویسنده ی مصری ... درمورد روح و بقای اون بود ... و خیلی به من کمک کرد تا بتونم حالتی رو که یلدا داره بشناسم در اون کتاب نوشته بود انسان از سه چیز تشکیل شده جسم خاکی ، جسم اثیری و روح .....
    جسم اثیری پلاسمایی هست که با انرژی بدن و فکر حرکت می کنه و مدام جا به جا میشه ...
    و این جابجایی با قدرت فکر انجام میشه و انرژی می گیره ...
    درخت ها هم این پلاسما رو دارن و چون فکر در اون نیست جا بجایی محیطی دارن .....
    من با خوندن اون کتاب حالا می فهمیدم دکتر در مورد یلدا چی می گفته همون دکتری که گفته بود یلدا چشم سوم داره ....

    وقت گرفتم و رفتم ...



     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان