داستان من یک مادرم
قسمت چهل و دوم
بخش پنجم
شاید یک ساعت با من صحبت کرد و چشم منو به ماهیت یلدا باز کرد ....
اون گفت : دختر شما نمونه ی کمیابی از بشره ... داشتن چشم سوم ...
اون می تونه پلاسمایی که در بدن آدم ها هست یا بهتر بگم جسم اثیری رو هم ببینه .... و اینکه یلدا گاهی خطرات رو احساس می کنه برای انرژی بدن خودشه چون پلاسمای خودش از همه فعال تره .......
خانم بشیری این که میگه نمیدونم چی می بینم باور کنید و ازش نخواین توضیح بده چون واقعا نمی دونه و این طوری رنج می بره ...
بهترین کاری که می تونین برای یلدا بکنین اینه که به حال خودش بذارین و های و هو راه نندازین تا دیگران متوجه بشن ....
بین خودتون بمونه ... وگرنه ... زندگی خوبی که احتمالا کوتاه هم هست نخواهد داشت ..... این جور آدما در سالهای خیلی قدیم بیشتر بودن مثلا میگن شمس تبریزی این حس رو داشت .... ولی چون مردم در جهل بودن با کسانی که این حس برتر رو داشتن درست برخورد نمی کردن و اونا رو مورد آزار و اذیت قرار می دادن ...
حتی در غرب چنین کسانی رو جادوگر و ساحر می نامیدن و آتش می زدن ....
به هر حال شما تا می تونین این رو از دیگران مخفی کنید تا یلدا آسیب نبینه ....
با بغضی که توی گلوم نشسته بود پرسیدم : دکتر شما چی گفتی ؟ عمرش کوتاهه ؟ یعنی چقدر ؟ چند سال ؟
گفت : معلوم نیست کسی نمی دونه ... اگر از مردم دور باشه و زیاد از انرژی بدنش استفاده نکنه ... عمرش طولانی تر میشه ولی اگر هی ازش بپرسین و بخواین که براتون بگه ... یا جایی ببرین که فعال بشه ... از عمرش کاسته میشه ..... تو رو خدا گریه نکنین اون نعمتی که که خدا به شما داده ... ما بشر کم عقل که همیشه توی جهل و خرافات زندگی کردیم ... و از علم دور افتادیم ... مقصریم ...
گفتم : دکتر مادر شوهر من می خواد یلدا رو ببره پیش جن گیر ...
گفت : باور کنین حدس می زدم که چنین چیزی برای شما پیش بیاد ولی فکر کردم دکتر بشیری خودش تحصیل کرده است و زیر بار این حرفا نمیره ... تا حالا که نگذاشتی ببرن ؟ ...
گفتم : نه هرگز این کارو نمی کنم ......
گفت : این آدما یک مشت شیاد و کلاهبردارن که اگرم راست بگن که نمیگن کار اشتباهی می کنن و به یلدا آسیب می زنن ... متاسفانه مردم ما با جهل هنوز پیش این فالگیرها و رمال ها میرن ...
حالا هم که دیگه آیینه بین و فال قهوه و فال چای سرگرمی مردم شده ... متاسفانه ... و من چقدر افسوس می خوردم که مردم ما به جز عده ی محدودی از علم و دانش فراری هستن ........
گفتم : بله متاسفانه آقای دکتر نظر تون چیه این هایی که شما گفتین من به یلدا بگم تا بدونه مریض نیست ...
گفت : بله حتما ... حتما ... ولی این کار شما نیست بیارش پیش من خودم براش توضیح میدم .... کسی که باید حتما بدونه اونه ، تا از پس خودش بر بیاد .....
ناهید گلکار