خانه
116K

رمان ایرانی " من یک مادرم "

  • ۱۱:۱۴   ۱۳۹۶/۱/۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان من یک مادرم


    قسمت چهل و چهارم

    بخش دوم



    بالاخره روزی رسید که مصطفی باید می رفت .....
    اون شب برای همه ی ما شب خوبی نبود هیچ کس دلش نمی خواست حرف بزنه . مصطفی که اونقدر اوقاتش تلخ بود که من یکی ازش می ترسیدم ....
    مجسم می کردم که فردا ما بدون اون چیکار کنیم ... کاملا بهش عادت کرده بودیم .....

    باز من خوابم نمی برد و یلدا هم همین طور بود ...
    خودشو چسبونده به من و حرف نمی زد و از این دنده به اون دنده می شد اونقدر نوازشش کردم تا خوابید  ...

    و یادم اومد که .......


    مامان اصرار داشت که من اشتباه می کنم ، گفت : بهاره نکن مادر بیخود و بی جهت زندگیتو خراب نکن  ... حامد می گفت هیچ رابطه ای با اون زنه نداره ... قسم می خورد چرا باور نمی کنی ؟ ...
    گفتم : چرا گوش نمی کنی مامان جان کاش همین بود ... اگر این بود به خدا قسم صداشو در نمی آوردم و گیس اون زنه رو از ته می تراشیدم و در به درش می کردم و شوهرم رو به دست میاوردم ... ولی اینطور نیست ...

    من الان چند ساله که از حامد جدا زندگی می کنم ... مشکل من و حامد این نیست .... مشکل ما یلداست ... اون از وجود یلدا خجالت می کشه و رنج می بره و اصلا اونو جزو بچه های خودش نمی دونه ....
    نه که دوستش نداشته باشه ولی نمی تونه با وضعیت یلدا کنار بیاد .
    منم یلدا رو انتخاب کردم و می خوام تو محیط بهتری که کسی اونو تحقیر نکنه بزرگ کنم ... به خدا دلیل اصلی من یلداست ...

    حالا با وجود اینکه منیژه شده همدم حامد و خانجان راهنماش ، نمی تونم یلدا رو خوب بزرگ کنم ... من دیگه توان مبارزه با حامد رو ندارم تا حرفای خانجان و کسان دیگه رو خنثی کنم ...
    اگر شما با من باشین ؛؛ میرم سر کار و دیگه نیازی بهش ندارم .....
    شما هستین ؟ کنارم می مونین ؟....
    گفت : معلومه عزیزم ... من که کاری ندارم ....

    صدای زنگ تلفن بلند شد ... بهروز بود با هراس گفت : مامان شنیدی ؟

    مامان پرسید : چی رو مادر ؟ بهاره رو ؟
    گفت: بهاره چی ؟ مگه بهاره چی شده ؟

    مامان پرسید : تو چی میگی الان ؟ در مورد چی حرف می زنی ؟
    بهروز گفت : آژیر خطر  کشیدن ؛؛ صدام داره تهرون رو بمب بارون می کنه ... چراغ ها رو خاموش کنین  ...
    بیاین به من بگین بهاره چی شده؟ از تو زیر زمین هم بیرون نرین ....
    مامان گفت : بهاره اینجاست اومده پیش من با حامد دعوا کرده ....
    گفت : گوشی رو بده ببینم ...
    مامان گوشی داد به من و رفت چراغ ها رو خاموش کنه ...

    پرسیدم : بهروز چی شده ؟
     گفت : وضعیت قرمزه صدام داره موشک می زنه به تهرون . میگن چند نقطه ی تهران رو زده ... همه تو زیرزمین باشین ، نوری هم نباشه ....
    گوشی رو گذاشتم و دویدم بالا اول یلدا رو بیدار کردم و بعد امیر رو ،، مامان علی رو بغل کرد و اونا رو آوردیم پایین و چراغ ها رو خاموش کردیم ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان