خانه
45.7K

رمان ایرانی " نار و نگار "

  • ۰۰:۳۱   ۱۳۹۵/۱۰/۱۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    نار و نگار 🍁

    (قسمت نهم)


    مهمون داريم ؟!
    طوري كه آقام سر كيف بود و گفت مهمون داريم معلوم بود كه آدم عزيزي دم دره.
    يوسف و ازم گرفت و بغلش كرد و يه لبخند قشنگي هم زد و با سر اشاره كرد كه برو بگو بياد تو.
    من راه افتادم به سمت در و نگار هم خودشو رسوند به من ،نگار بهم نگاه كرد و از تعجب لبهاش و بهم فشار داد و كمي جلوتر از من رسيد به در و هاج و واج خيره موند تا منم برسم.
    فكر كنم هموني جلو در بود كه منم بهش فكر ميكردم،برگشتن اشرف واسمون مثل يه كابوس بود و حتي ديگه قد و قيافه حدودا دوست داشتني اون هم نميتونست كاري كنه كه بشه تحملش كرد.
    رسيدم به در خونه و نگار و كنار زدم ،سرم و چرخوندم به سمت نگاه نگار و مهمون آقام و ديدم.
    پشتش به آفتاب بود و چادر سفيد گلدار بلندش تو باد موج ميخورد و گاهي اوقات كه جلو آفتاب و ميگرفت ميشد صورتش وديد .
    يه صورت كشيده و چشم و ابروي سياه و گونه هاي استخوني و پيشوني بلند ،يه دختر هيفده هيجده ساله با يه كيف پارچه اي زرشكي و يه روسري آبي با چهار خونه هاي ارغواني.
    ميشد گفت قشنگ و جذاب بود ولي روي هم رفته كي بود رو نفهميدم و فقط مُلتفت شدم كه اشرف نيست و حالا حالا ها اون ايكبيري خانم نمياد سر وقتمون.
    منو نگار مات صورتش بوديم كه صداي آقام در اومد و گفت :بگيد بياد تو،كشيديم كنار و مهمون آقام با كُلي اَدا اَطوار و لوس بازي اومد تو حياط.
    پدرم اومد سمتش و يوسف و داد بغلش و بعد برگشت سمت منو اومد تو چشام خيره شد و گفت زن منه.

    اسمش پوري بود يعني پوراندخت بود آقام بهش ميگفت پوري،روز اول اصلا از حياط تو نميومد و شب تا سحر هم تو حياط كنار كيفش نشسته بود و هي ميگفت ؛ننه،ننه،
    ننه ننه
    ننه ننه،
    هر يكساعت يبار آقام ميومد تو حياط بعد كُلي منت كشي و ناز خريدنِ پوري دست از پا درازتر بر ميگشت وعصباني ميگفت:
    اي گور پدر ننه،


    پوري اهل شوريده نبود.آقام وقتي پرسون پرسون ميره سراغ اشرف چند تا شهر و و رَدي از اون پيدا نميكنه تو راه برگشت تو يكي از غذا خوري هاي سر راه از پوري كه با ننه و آقاش از شاه چراغ بر ميگشته خوشش مياد و بيست تومن ميده به باباش و فرداش پوري رو عقد ميكنه.


    پوري كه هواي ننشو كرده بود نصف روز ها گريه ميكرد و نصف روز ننه ننه ميكرد و نگار هم باز مثل قبل پرستار يوسف بود و تازه روزي ده بار آب قند ميداد به پوري تا ضعف نكنه.
    آقام در و قفل ميزد و از سر بيكاري و بخاطر اينكه ديگه تو كار قبليش يعني آجر پزي راش نميدادن ميرفت تو باغهاي پشت شوريده و قمار ميكرد .صبح تا شب ميمونديم تو خونه كه مبادا پوري در بره تازه يه چوب كَت و كُلفت هم داده بود دستم كه نزارم پوري داد و هوار راه بندازه ،نشسته بودم زير درخت انار و شده بودم عينهو سگ چوپون و نگهبان آهوي آقام .


    خيلي وقت بود كه ميخواستم از خاله و مهلقا خبر پيدا كنم و مثل اسفند رو آتيش اينور و اونور حياط و گَز ميكردم .بعضي وقتها پوري از بسكي نق ميزد و زاري ميكرد همون كيف پارچه اي خودشو ميذاشت زير سرش و چادرش وبخاطر اينكه پاهاش يخ نكنه ميكشيد رو پيرهن كوتاهش و خوابش ميگرفت منم ميرفتم رو پشت بوم و كوچه رو نگاه ميكردم كه شايد مهلقا برگرده.
    نميومد ،نميومد و من همش چشم انتظار بودم كه يك دفعه صداي داد و هوار نگار به گوشم رسيد و از خيال مهلقا در اومدم و دويدم سمت حياط و رسيدم به نگار كه داشت به گوشه حياط خيره و ترسيده نگاه ميكرد.
    پوري تيغ ريش تراشي آقام و ورداشته بود و ميكشيد به رگهاي دستش و همينجوري خون ميزد بيرون،چند تا كه زد تيغ و انداخت و شروع كرد با مشت و سيلي زد تو صورتش تا همه جاشو كبود كرد. انقد خودشو زد كه بي حال و بي نفس افتاد دم حوض.
    در خونه قفل بود و راهي نداشتم به كسي خبر بدم و خون همينطور از دست پوري ميريخت و كمي كه به سمت انار گوشه حياط ميرفت رو زمين لخته ميشد.
    نشستم و دو دستي مچ دستش و گرفتم تو دستم ولي خون از لاي انگشتاي دستم ميريخت رو زمين كه يهو نگار روسري پوري رو از سرش كشيد و شروع كرد به بستن دستش كه آقام از در اومد تو حياط و پوري رو تو اين حال ديد و اومد سمت ما. بلندش كرد و هر چقدر صداش كرد جواب نشنيد تا آخرش خم شد و پوري رو انداخت رو دوشش و بدون اينكه چيزي بگه دويد سمت در تا برسونتش بيمارستان.
    بعد چند قدم وايستاد، برگشت سمت منو نگار و بعد آروم پوري رو گذاشت رو زمين.
    كمي به ما خيره شد و همينطور كه سبيلهاي خوش فرم و مردونه خودشو با دندون گاز ميزد گفت:نميتونم برم،ندارم ،بعد دست تو جيبش كرد و فقط دو تا تاس قمار رو از جيبش در آورد و انداخت رو زمين .تاس ها چرخيد و روى زمين نشست .جفت دو

    پدرم اصلا قمار باز خوبي نبود.

    بابك لطفي خواجه پاشا
    (مهر نود و پنج)

    ویرایش شده توسط *** نازمیـــن *** در تاریخ ۱۱/۱۰/۱۳۹۵   ۰۱:۱۲
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان