خانه
115K

رمان ایرانی " یکی مثل تو "

  • ۱۵:۲۶   ۱۳۹۶/۷/۲۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان یکی مثل تو 🌺


    قسمت هفدهم

    بخش اول



    نسترن تا بعد از ظهر همون طور که به پهلو خودشو جمع کرده بود , خوابید ...
    نمی تونستم بفهمم که خوابه یا خودشو به خواب زده ... مرتب بهش سر می زدم ولی اصلا تکون نمی خورد ....
    ناهارم نخورده بود و مامان همش می گفت صداش کن اما من فکر کردم که استراحت کنه براش بهتره ...
    تا نزدیک ساعتِ پنج که من باید می رفتم کلاس , مجبور شدم بیدارش کنم تا ازش خداحافظی کنم ...
    کنار تخت نشستم و نوازشش کردم ...
    گفتم : عزیزم ؟ نسترن جان بیدار نمی شی ؟

    موهای قشنگش رو که ریخته بود تو صورتش پس زدم ...
    احساس کردم صورتش یک طوری شده ... دستشو گرفتم ... ناخن هاش کبود بود ... یک مرتبه متوجه شدم که حالت طبیعی نداره ...

    دست انداختم پشتش و بلندش کردم ولی بی حال روی دستم افتاد ...
    داد زدم : مامان بدو ... نسترن ...

    دست و پامو گم کرده بودم ... دوباره گذاشتمش روی تخت ... مرتب می زدم تو صورتش و فریاد می زدم : نسترن ... چشمتو باز کن ... چرا حرف نمی زنی ؟ ...
    مامان گفت : معطل نکن برزو , بدو ببریمش بیمارستان ...
    سوییچ رو برداشتم و نسترن رو بغل زدم و دویدم طرف ماشین ...
    مامان سریع لباس پوشید و مانتو و روسری نسترن رو برداشت و دنبالم اومد ...
    نشست عقب و من نسترن رو گذاشتم تو بغلش و با سرعت رفتم به طرف بیمارستان ...
    گفتم : مامان فکر می کنی چی شده ؟ نکنه سکته کرده باشه ؟
    مامان گفت : نفس می کشه ...زود باش ... زود باش برزو ... عجله کن , داره از دست می ره ... ای خدا کاش خودم بیدارش می کردم ... دیر شده , فکر کنم قرصی چیزی خورده باشه ...
    زود باش برزو ... داره از دهنش کف میاد ... یا امام حسین , به فریادم برس ... یا فاطمه زهرا کمکش کن ... ای خدا چیکار کنم ؟ ...
    از حال مامان که فوق العاده از من آشفته تر شده بود , می فهمیدم که نسترن خوب نیست ...

    اشک هام می ریخت ...
    داد زدم : اگر بلایی سرش بیاد , من متین رو می کشم ... قسم می خورم می کشمش ...
    تا رسوندمش بیمارستان , دکتر اومد بالای سرش ... کف زیادی از دهنش اومده بود بیرون ...
    دکتر از من پرسید : دعوا کردین ؟ ...

    گفتم : نه , با کس دیگه ای دعوا کرده ...
    گفت : می دونی چی خورده ؟

    گفتم : اصلا نمی دونم خورده یا نه ...
    گفت : اگر بفهمین بهتره ...

    اینو گفت و نسترن بردن تو اتاق برای شستشوی معده ...
    فورا زنگ زدم به فریده جون ...

    قبل از اینکه اون حرفی بزنه , گفتم : برین تو اتاق نسترن ببینین چه قرصی خورده ...
    مامان گوشی رو از من به زور گرفت و گفت : بده به من ... اینطوری اونم سکته می دی ...
    سلام فریده جون ... نترس عزیزم , حالش خوب می شه ...
    فقط دور و بر خونه رو نگاه کن ... تو اتاقشو ببین چه دارویی خورده ... باید دکتر بدونه  ... داد نزن ... ببین بهت چی می گم ... الان دارن معده اش رو شستشو می دن ... می خوان بدونن چی خورده ...

    خودتو ناراحت نکن ... بگرد , به ما خبر بده ... خودتم بیا ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان