خانه
41.6K

رمان ایرانی " یک اشتباه جزیی "

  • ۱۶:۳۰   ۱۳۹۶/۱۱/۲۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    یک اشتباه جزیی 🌹


    قسمت هشتم

    بخش پنجم



    نفهمیدم چی شد یک مرتبه از جاش بلند شد و کوبید تو دهن من و بعد هم از اینور و از اونور می زد ... نمی فهمید کجای من می خوره ... فقط می زد ...

    اونقدر غافلگیر شده بودم که قدرت دفاع نداشتم ... فقط دستم رو هوا بی هدف , بالا و پایین می شد ...
    که با ضربه ای که تو پهلوم زد , نفسم بند اومد و نقش زمین شدم ...

    فریاد دلخراشی سر داد و گفت : خدا ازت نگذره کثافت ...

    و رفت ...
    صدای ریختن ظرف ها و شکستن اونا رو شنیدم ولی نفس تو دلم پیچیده بود و نمی تونستم از جام بلند بشم ...
    و صدای در خونه رو شنیدم که با شدت زیاد به هم خورد و همه چیز ساکت شد ...

    مدتی طول کشید تا بتونم از جام بلند شم ...
    کیارش گریه می کرد ...
    اونقدر درد تو سینه ام بود که نمی فهمیدم کجام صدمه دیده ... گوشم سنگین شده بود و فکم رو نمی تونستم حرکت بدم ...
    به همون حال شروع کردم به گریه کردن ... با صدای بلند ...

    طوری که بین اون , نعره می زدم تا شاید صدام به جایی برسه و یا درد تو سینه ام کم بشه ...

    به زحمت از جام بلند شدم ...
    چشمم افتاد به آیینه اتاق و خودمو دیدم ...
    از دماغ و دهنم خون میومد ...

    دو تا دستمال کشیدم و صورتم رو پاک کردم ... خودمو نگاه کردم ... گونه هام به شدت متورم بود ...
    بازم گریه کردم ...

    از اتاق اومدم بیرون ... دیدم رومیزی رو کشیده و همه ظرف ها رو با غذا ریخته وسط اتاق ...
    دلم نمی خواست تنها بمونم ... اول فکر کردم به مامان زنگ بزنم ولی تحمل نصیحت ها و سرزنش های اونو نداشتم ...
    گلسا ؟ فکر خوبی بود ... اگر روز جمعه با شوهرش باشه ؟ ... نمی خوام اون منو به این حال و روز ببینه ...
    از پشت در اتاق کیارش با زحمت در حالی که نمی تونستم فکم رو حرکت بدم , گفتم : بخواب مامان جان ... چیزی نیست , من الان میام پیشت ...
    صورتم رو شستم و رفتم تو تخت و اونجا تا می تونستم گریه کردم ...
    آخه من گناهی نداشتم ...
    خطایی نکرده بودم ...

    داشتم فکر می کردم اگر مسعود خیانت کرده بود , من باید می بخشیدم و به روی خودم نمیاوردم !!
    همه به من صبر و تحمل رو پیشنهاد می کردن یا مثل فرح یک گوشه ای دق می کردم ...

    ولی حالا من به گناهی نکرده , مجازات شدم ...
    همون طور که اشک می ریختم , خوابم برد ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان