یک اشتباه جزیی 🌹
قسمت دوازدهم
بخش پنجم
اون شب و فردای اون شب هم من خونه ی مامان موندم و صبح از همون جا رفتم مهد ...
ولی دیگه منتظر مسعود نبودم و این انتظار جای خودشو به ترس از دیدن اون داده بود ... از ته دلم می خواستم ولم کنه ... نمی خواستم یک عمر با مردی مثل اون لجباز و بی منطق زندگی کنم ...
حالا چشمم بیشتر روی عیب هاش که من سعی بر پوشوندن اون داشتم , باز شده بود و برخلاف گذشته که همش خوبی هاشو می دیدم , حالا عیب هاش جلوی چشمم میومد ...
حالا می فهمیدم که مسعود هیچ وقت برای آشتی با من پیشقدم نشده بود و من از بس دوستش داشتم دلم نمی خواست باهاش قهر بمونم ...
ولی حالا دیگه غرورم اجازه نمی داد و برای اونم عادت شده بود ...
ظهر برگشتم خونه ... از دور ماشینش رو که جلوی در پارک کرده بود , دیدم ... خواستم برگردم ولی اون در حالی که چمدونش گذاشته بود روی پله , منو دید و اومد جلو ...
ناهید گلکار