خانه
8.16K

زیبا سخنی ...

  • ۱۴:۰۸   ۱۳۹۵/۷/۸
    avatar
    کاربر جديد|122 |100 پست

    ،،یکی از واژگان یا مفاهیم کلیدی در آثار مولانا چه در دیوان کبیر و چه در مثنوی ، مفهوم مرگ و نیستی است . 

    برای اینکه این امر کوچکی نیست . 

    ما یاد گرفته ایم که به مرگ نیندیشیم و آن را از زندگی مان دور کنیم،

    احساس می کنیم که یک حادثه تلخی است که بالاجبار بر سرما خواهد آمد . 

    او  ما را با خود خواهد برد . کام ما را تلخ می کند . پس بهتر است که ما اصلا فکرش را نکنیم . 

    این نگاه ، نگاه عارفانه نیست . یک نگاه خیلی طبیعت گرایانه است . 

    تا وقتی شما اینجور نگاه کنید البته حادثه ای به نام مرگ یک حادثه تلخ است و حادثه ای بی معنا در این جهان انگاشته می شود . 

    کسی که در این دنیا با لذات و تنعم خو گرفته مرگ برای او البته تلخ است : 

    هرکه شیرین می زید او تلخ مرد 

    هر که تن را می پرستد جان نبرد 

    مرگ برای کسی شیرین است که از اساس ، تن پرستی نمی کند و می داند تن ، پوششی است بر واقعیت ما .

     ما فکر می کنیم عالم  مادی است . و روح حالا آیا باشد آیا نباشد . نگاه عارفان ما اصلا اینطور نیست . عالم ،، روحانی است . 

    ما اصلا در ماوراء طبیعت و در ابدیت زندگی می کنیم .

     ما اصلا از وقتی به دنیا آمدیم وارد ابدیت شدیم و دیگر هم از بین نخواهیم رفت . 

    مرگ در واقع پیوستن به آن لایتناهی ایست که 

    ما الان هم در دل او زندگی می کنیم و از او غافل و محجوبیم . 

    وقتی که این حجاب بر داشته شود و آدم به اصل خودش به پیوندد چرا باید تلخ باشد . سراسر شیرینی است .

    عشق ، همانا مرگِ خودِ دروغین و آشکار شدنِ خودِ راستین است :

    دشمن خویشیم و یار آنکه ما را می کُشد 

    غرق دریاییم و ما را موج دریا می کُشد 

    آن مرگی که در اینجا محل نظر مولانا است مردنی نیست که نفس آدم بند بیاید و قلبش از حرکت بایستد . شخص از وقتی که عاشق می شود می میرد . 

    درواقع خود ظاهری و اکنونی ما پوششی بر 

    خود واقعی ما است . 

    ما به دنبال کسی هستیم که آن خود راستین ما را آشکار کند و نشانمان بدهد . یادتان هست به قول حافظ : 

    " تو خود حجاب خودی حافظ از میان بر خیز " ...   وقتی که شما غرق آن دریا – دریای عشق - شدید ، خود دروغینی را که به منزله زنگار بر روی خود راستین شما نشسته است می زداید . و آنگاه است که شما تجلی حقیقی خودتان را پیدا می کنید و فاصله ای را که میان شما و حق و حقیقت هست از میان برداشته می شود : 

    نیست عزراییل را دست و رهی بر عاشقان

    عاشقان عشق را هم عشق و سودا می کشد 

    می گوید عزراییل جان ما را نمی گیرد . 

    این نکته را چند بار مولوی در دیوان شمس و مثنوی گفته است . بنده ندیدم کسی بگوید . مطلب خیلی جالبی است . در واقع می خواهد بگوید که جان ستانها متفاوتند . فرودست ترین نوع جان دادن آن است که عزراییل جان آدم را بگیرد . 

    ولی ما جان دادن های نوع دیگری هم داریم و بالاتر آنجاست که معشوق شما بیاید و جان شما را بگیرد و بالاترین آنجاست که شما جانتان را دو دستی تقدیم معشوقتان کنید,, آنجا در واقع مرگ واقعی و شیرین رخ می دهد . 

    شبى در كنارآفتاب

    دکتر عبدالکریم سروش

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان