،،یکی از واژگان یا مفاهیم کلیدی در آثار مولانا چه در دیوان کبیر و چه در مثنوی ، مفهوم مرگ و نیستی است .
برای اینکه این امر کوچکی نیست .
ما یاد گرفته ایم که به مرگ نیندیشیم و آن را از زندگی مان دور کنیم،
احساس می کنیم که یک حادثه تلخی است که بالاجبار بر سرما خواهد آمد .
او ما را با خود خواهد برد . کام ما را تلخ می کند . پس بهتر است که ما اصلا فکرش را نکنیم .
این نگاه ، نگاه عارفانه نیست . یک نگاه خیلی طبیعت گرایانه است .
تا وقتی شما اینجور نگاه کنید البته حادثه ای به نام مرگ یک حادثه تلخ است و حادثه ای بی معنا در این جهان انگاشته می شود .
کسی که در این دنیا با لذات و تنعم خو گرفته مرگ برای او البته تلخ است :
هرکه شیرین می زید او تلخ مرد
هر که تن را می پرستد جان نبرد
مرگ برای کسی شیرین است که از اساس ، تن پرستی نمی کند و می داند تن ، پوششی است بر واقعیت ما .
ما فکر می کنیم عالم مادی است . و روح حالا آیا باشد آیا نباشد . نگاه عارفان ما اصلا اینطور نیست . عالم ،، روحانی است .
ما اصلا در ماوراء طبیعت و در ابدیت زندگی می کنیم .
ما اصلا از وقتی به دنیا آمدیم وارد ابدیت شدیم و دیگر هم از بین نخواهیم رفت .
مرگ در واقع پیوستن به آن لایتناهی ایست که
ما الان هم در دل او زندگی می کنیم و از او غافل و محجوبیم .
وقتی که این حجاب بر داشته شود و آدم به اصل خودش به پیوندد چرا باید تلخ باشد . سراسر شیرینی است .
عشق ، همانا مرگِ خودِ دروغین و آشکار شدنِ خودِ راستین است :
دشمن خویشیم و یار آنکه ما را می کُشد
غرق دریاییم و ما را موج دریا می کُشد
آن مرگی که در اینجا محل نظر مولانا است مردنی نیست که نفس آدم بند بیاید و قلبش از حرکت بایستد . شخص از وقتی که عاشق می شود می میرد .
درواقع خود ظاهری و اکنونی ما پوششی بر
خود واقعی ما است .
ما به دنبال کسی هستیم که آن خود راستین ما را آشکار کند و نشانمان بدهد . یادتان هست به قول حافظ :
" تو خود حجاب خودی حافظ از میان بر خیز " ... وقتی که شما غرق آن دریا – دریای عشق - شدید ، خود دروغینی را که به منزله زنگار بر روی خود راستین شما نشسته است می زداید . و آنگاه است که شما تجلی حقیقی خودتان را پیدا می کنید و فاصله ای را که میان شما و حق و حقیقت هست از میان برداشته می شود :
نیست عزراییل را دست و رهی بر عاشقان
عاشقان عشق را هم عشق و سودا می کشد
می گوید عزراییل جان ما را نمی گیرد .
این نکته را چند بار مولوی در دیوان شمس و مثنوی گفته است . بنده ندیدم کسی بگوید . مطلب خیلی جالبی است . در واقع می خواهد بگوید که جان ستانها متفاوتند . فرودست ترین نوع جان دادن آن است که عزراییل جان آدم را بگیرد .
ولی ما جان دادن های نوع دیگری هم داریم و بالاتر آنجاست که معشوق شما بیاید و جان شما را بگیرد و بالاترین آنجاست که شما جانتان را دو دستی تقدیم معشوقتان کنید,, آنجا در واقع مرگ واقعی و شیرین رخ می دهد .
شبى در كنارآفتاب
دکتر عبدالکریم سروش