خلاصه قسمت هجدهم سریال فاطما گل وورال با شنیدن ابراز علاقه مادرش به منیر سر جای خودش میخکوب میشه اما نمیتونه بفهمه که مادرش با کی داره حرف میزنه !
همین موقع لمان برمیگرده و میبینه که وورال پشت سرشه برای همین میگه میتونم توضیح بدم اما وورال بدون گفتن کلامی بدو بدو راهشو میکشه و میره !
| شرکت یاشاران |
جلسه به اتمام میرسه ! سلیم خیلی جدی به پدرش میگه دیگه منو جلوی دیگران خوردو کوچیک نکن دیگه خستم کردی ولی رشات میگه :
منو نگاه کن ، رسواییت دیگه از حد گذشته کم مونده بود به خاطر عیاشیت ما رو بدبخت کنی حالا هم به جای اینکه خجالت بکشیو خفه شی داری واسه من شاخ میشی عوضی ؟ اگه نمیخوای سرزنشت کنم باید آدم شی پس خوب کار کنی تا خودتو ببخشی وگرنه رفتارم با تو میشه همینه ..
وورال که حسابی حال خودش نیست لب ساحل میدوء و مادرشم با ماشین دنبالش . بالأخره وورال به اردوان زنگ میزنه و میگه :
بیا دنبالم ، بیا منو ببر .. لمان : وورال صبر کن .. وورال : برو ، گمشو برو .. لمان : دیوونه بازی در نیار داشتم باهات شوخی میکردم ، اونطوری که تو فکر میکنی نیست ، قسم میخورم .. وورال : از جلوی چشام گمشو راحتم بذار ، ازت متنفرم .. لمان : وورال نکن ، من با تو این کارو نکردم ، وقتی تو یه اشتباه کردی سعی نکردم از زندگیم بیرونت کنم ، من مادرتم ، من تورو بخشیدم توأم مرتکب گناه بزرگی شدی .. وورال : خدا منم لعنت کنه !
این حرف ها تنها عذاب وجدان وورالی رو بیشتر میکنه که آرزوی اینو داره تا تقاص اشتباهی که کرده رو پس بده اما دیگران اجازه نمیدن ..
| کافه |
منیر خودشو میرسونه به جایی که کریم با ملتم نشستن تا حرف بزنن ..
کریم خطاب به ملتم میگه :
اون نامزد عوضیش ( مصطفی ) فاطما گلو ول کرد . یکی باید باهاش ازدواج میکرد ، فاطما گل معصومه ، آسیب پذیرو بی دفاعه . اصلاً نمیخواستم ازدواج کنم ولی مجبور بودم ..
منیر از راه میرسه و به ملتم میگه :
تو اینجا چیکار میکنی ؟ .. کریم : کی به تو گفت ما اینجاییم ؟ .. منیر : داشتم رد میشدم که ماشینو دیدم اومدم ببینم چه خبره ، تو اینجا چی کار میکنی ملتم ؟ .. کریم : دیده با مقدس حرف میزنی تعقیبت کرده .. ملتم : برای اینکه این شکو تردیدو برطرف کنم باید حرف میزدم .. کریم ( با اشاره به خودش ) : خواسته حقیقتو از قهرمان داستان بشنوه .. منیر ( با ترس ) : خب ؟! .. کریم : خب نداره ، حقیقتو بهش گفتم .. ملتم : دیگه خیالم راحته ، به سلیم تهمت زدن ..
منیر که فکر میکنه کریم کل حقیقتو گفته و به شکل عجیبی حالش خراب شده با شنیدن این جمله ها از ملتم دوباره فشارش میوفته که باعث خنده طعنه آمیز کریم میشه اما در کمال پرویی میگه :
خیلی خوشحالم از اینکه خیالت راحته !!
| خونه جدید |
فاطمه آروم و بی صدا توی لاک خودش رفته و داره با کسیه آب یخ درد پاشو کم میکنه .. مریم هم در حال درست کردن دارویی هستش !
بالأخره دارو آماده میشه و مریم با اینکه میدونه فاطمه ازش دل خوشی نداره میره سمتشو میگه :
بذار کنار اون یخو ، نگاه ! زیتونو هستشو با هم کوبیدم الآن میمالمش رو پات کاملاً خوب میشه .. فاطمه : لزومی نداره .. مریم : زودباش دراز کن پاتو .. فاطمه : کاری بهم نداشته باشید .. مریم : من با تو کاری ندارم که ، با پات کار دارم . ببین عزیزم اگه اون پاتو خوب نکن جا خوش میکنه بعد زود زود هی پیچ میخوره بعدم میزنه میشکنه تا آخر عمر خوب نمیشه ، دراز کن پاتو . عصبانیم نکن دیگه ..
و فاطمه آروم پاشو دراز میکنه ! مریم دستاشو گرم میکنه و با نهایت مهربونی نقطه دردو پیدا میکنه و شروع میکنه به ماساژ دادن !
فاطمه که یکم نرم شده اولین لبخندو به صورت مریم میزنه و این یعنی شروعی تازه ..
کریم از راه میرسه و خطاب به مقدس میگه :
تا وقتی از این کارا میکنی ( ارتباط با منیر ) باید بدونی واسه خودتون بد میشه ! به هر حال از این به بعد بی خبر از من کاری نمیکنین وگرنه اگه چیزی بشه بد میبینی !!
| کشتی |
وورال به همراه اردوان با هم دارن صحبت میکنن .. اردوان از کارایی که وورال میکنه شاکیه و میگه این بارو هممون داریم به دوش میکشیم تا اینکه وورال میگه :
من میخوام مجازات شم ، من در مقابل همه اونایی که قضیه رو میدونن شرمندم از این به بعدم جلوی هیچکس نمیتونم سرمو بالا بگیرم هر فرصتیم پیدا میکنن این قضیه رو میکوبن تو سرم این بیشتر از هر چیزی آزارم میده ..
| شرکت یاشاران |
گند کار بین منیر و لمان در اومده .. خیانتشون رو شده اما کسی نمیدونه که این دو با هم رابطه دارن برای همین منیر بهش میگه جمعش میکنیم فقط نباید یه مدت با هم در ارتباط باشیم ..
| خونه جدید |
مریم میره پیش پسرش .. با هم حرف میزنن ! مریم باز هم بهش گیر میده به خاطر منیرو کاراشون تا اینکه کریم میگه به مصطفی کار دادن بعد چند وقته میفرستنش یه جای دور که با این حرف مریم خیلی جدی و با نهایت شرفی که این زن داره میگه :
هرکی دنبال منفعت خودشه . هر کی یه جایی فرار میکنه اما فاطما گل تنها و بی کَس با تنهاییاشو زخماشو درموندگیاش همونطوری اونجا میمونه .. کریم : من باید چیکار کنم ؟ .. مریم : کریم ! اون تو زندگی هیچکسو نداره ، تو همه کَس اون باش .. کریم : هه هه هه .. مریم : چیه ؟ مگه تو همون کریمی نیستی که زندگی اون دخترو نابود کرد ؟ ها ؟ هستی دیگه . نیستی ؟ هستی حالا هم نمیتونی اون دخترو با درموندگیاش تنها بذاری . دلشو به دست بیار ، با صبرت خوبش کن ، زخماشو درمون کن .. کریم : من دارم میرم ، اونم به زودی . من به قولم عمل کردم ، اونو تحویل خونوادش دادم براشون خونه ام پیدا کردم دیگه از این بیشتر نمیشه .. مریم : خونوادش ؟؟ کدوم خونوادش ؟؟؟ مگه چیزی که بهش میگی خونواده رو نمیبینی ؟ ها ؟ زن داداشش زندگی رو براش زندون میکنه . تو هر فرصتی با زخم زبوناش زخمای دختر بیچاره رو عمیق تر میکنه ، نمیذاره دختره یادش بره حتی نمیذاره حرف بزنه داداششم که هیچ کاری از دستش بر نمیاد بدبخت اونم هرچی زنش بگه همون کارو میکنه ، اونم محتاج اونه . این دختر چطوری میخواد زندگی کنه ؟ چقد میخواد این زندگیو تحمل کنه ؟ مگه مادرت چقد تونست ؟ .. کریم : به مادرم چه ربطی داره ؟ .. مریم : نرو ، اونم به سرنوشت مادرت محکوم نکن . بذار کریم واقعی رو بشناسه ، اگه اون تورو ببخشه توأم خودتو میبخشی پس به خاطر همینم که شده نرو ..
صحبت ها بیرون خونه ادامه پیدا میکنه تا اینکه راحمی میرسه و از زبون کریم به مریم میشنوه که کی میخوای بری برای همین زود برمیگرده و میگه :
برای همیشه میخواین برین ؟ .. مریم : نه میرم زود برمیگردم .. راحمی : آها ترسیدم فکر کردم میخواین برین .. مریم : میخوای بمونم ؟ .. راحمی ( در نهایت درموندگی ) : آره تو فاطما گلو خوبش میکنی ، من میدونم ! از ته دلم حس میکنم واسه همین نرو ..
کلمات دردناکی که راحمی به زبون میاره قلب هر کسی رو به درد میاره و حتی مریم با همه مردونگی خاص خودش هم نمیتونه جلوی اشکاشو بگیره و خطاب به کریم میگه :
این آدما دلمو به درد میارن ..