حسنی نگو جوون بگو،علاف چش چرون بگو،
موی ژلی،ابرو کوتاه،زبون دراز،واه واه واه،
نه سیما جون نه رعنا جون،نه نازی و پریسا جون،هیچ کس باهاش رفیق نبود،
تنها توی کافی شاپ نگاه میکرد به بشقاب،
باباش میگفت:حسنی میری به سربازی؟،نه نمیرم نه نمیرم،
به دخترا دل میبازی،نه نمی دم نه نمی دم،
گل پری جون با زانتیا ویبره میرفت تو کوچه ها،
گلی چرا ویبره میری؟،دارم میرم به سلمونی،
که شب برم به مهمونی،گلی خانوم نازنین با زانتیا نقطه چین،
یه کمی به من سواری میدی؟،نه که نمیدم،چرا نمیدی،واسه این که من قشنگم،درس خونم و زرنگم،
اما تو چی؟،نه کار داری نه مال داری،فقط هزار خیال داری،موی ژلی ،ابرو کوتاه،زبون دراز ،واه واه واه
در وا شد و پریچهر با ناز اومد تو کوچه، پری کوچولو، تپل مپولو، میای با من بریم بیرون؟
مامان پری ،از اون بالا؛نگاه میکرد تو کوچه را،داد زد و گفت:اوی...بی حیا! برو خونتون تو را به خدا ،دختر ریزه میزه ،حسابی فرز وتیزه ،اما تو چی؟
نه کار داری؛نه مال داری ؛فقط هزار خیال داری ؛
موی ژلی ابرو کوتاه زبون دراز واه واه واه !!!!