و این روزها
کمی دلتنگ و بی تابی
و من دلشوره می گیرم
و از فرط همین طوفان
کمی بی خواب...
کمی افسردگی دارم
و حالم را کسی اصلا نپرسیده
های مردم
کسی از حال من اینجا خبر دارد ؟!
ولی روزهای پیش از این
به هر شخصی که جویا شد از احوالم
نوشتم : خوب باشد خوب خوبم ، خوب می مانم
یکی خندید
یکی پرسید
دیوانه ، تو مجنون کدام لیلای گمگشته در این شهری؟!
و حالم از همین هایی
که می بینند بی تابی
که می فهمند بی تابم
و از من انتظار خنده های گرم را دارند!
بهم خورده ، ولی بازم
که انگارش نه انگاری
کسی دست بر نمی دارد
و حرفهایم ، در این جمله
خلاصه می شود گاها
چه او میلش به من باشد
چه از مهرش به دور باشم
من او را تا دم مردن
جماعت دوست می دارم