خانه
2.56M

شعر و شیدایی

  • ۱۷:۴۵   ۱۳۹۴/۹/۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست

                            

  • leftPublish
  • ۱۶:۴۷   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    من از عهد آدم تو را دوست دارم

    من از عهد آدم تو را دوست دارم
    از آغاز عالم تو را دوست دارم

    چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح
    سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم


    نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی
    من ای حس مبهم تو را دوست دارم

    سلامی صمیمی‌تر از غم ندیدم
    به اندازه‌ی غم تو را دوست دارم

    بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
    بگوییم با هم: تو را دوست دارم

    جهان یک دهان شد هم‌آواز با ما
    تو را دوست دارم، تو را دوست دارم

    قیصر امین پور
  • ۱۶:۴۷   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    خواب آخر

    وقتی که خوابی نیمه شب، تو را نگاه می‌کنم
    زیبایی‌ات را با بهار گاه اشتباه می‌کنم

    از شرم سر انگشت من پیشانی‌ات تر می‌شود
    عطر تنت می‌پیچد و دنیا معطر می‌شود


    گیسوت تابی می‌خورد، می‌لغزد از بازوی تو
    از شانه جاری می‌شود چون آبشاری موی تو

    چون برگ گل در بسترم می‌گسترانی بوی خود
    من را نوازش می‌کنی بر مهربان زانوی خود

    آسیمه می‌خیزم ز خواب، تو نیستی اما دگر
    ای عشق من بی من کجا؟ تنها نرو من را ببر

    من بی تو می‌میرم نرو، من بی تو می‌میرم بمان
    با من بمان زین پس دگر هر چه تو می‌گویی همان

    در خواب آخر عشق من در برگ گل پیچیدمت
    می‌خوابم ای زیباترین در خواب شاید دیدمت

    شاهکار بینش‌پژوه
  • ۱۶:۴۷   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    خوش خیال کاغذی

    دستمال کاغذی به اشک گفت:
    قطره قطره‌ات طلاست
    یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
    عاشقم.. با من ازدواج می‌کنی؟


    اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
    تو چقدر ساده‌ای خوش خیال کاغذی!
    توی ازدواج ما، تو مچاله می‌شوی
    چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
    پس برو و بی‌خیال باش
    عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!

    دستمال کاغذی، دلش شکست
    گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
    گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
    در تن سفید و نازکش دوید خون درد

    آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
    مثل تکه‌ای زباله شد
    او ولی شبیه دیگران نشد
    چرک و زشت مثل این و آن نشد

    رفت اگرچه توی سطل آشغال
    پاک بود و عاشق و زلال
    او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت
    چون که در میان قلب خود دانه‌های اشک کاشت.

    عرفان نظرآهاری
  • ۱۶:۴۷   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    نگاه چلچله...را...هیچ کس...نمی فهمد
    سکوت پر گله...را...هیچ کس...نمی فهمد

    سماع...و...چرخ تو...بالای دار...پر معناست
    شراب...و...سلسله...را...هیچ کس...نمی فهمد

    کویر فاصله...بین خدا...و...دل...جاریست
    خدا...و...فاصله...را...هیچ کس...نمی فهمد

    چقدر...قافله ی عشق...بی صدا...مانده است
    عبور قافله...را...هیچ کس...نمی فهمد

    به...هفت شهر جنون...هیچ کس...نخواهد رفت
    که...هفت مرحله...را...هیچ کس...نمی فهمد

    نه...دستهای دعا...را...دلی نمی گیرد
    نماز نافله...را...هیچ کس...نمی فهمد

    و...عشق...مسئله ی مبهمی است...اینجا...وای...
    که...حل مسئله...را...هیچ کس...نمی فهمد
  • ۱۶:۴۹   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    کمی بیشتر هوایم را داشته باش .....
    این روزها.....
    جز هوای تو....

    چیز دیگری آرامم نمیکند....
    حوای خوبی نیستم. ....
    اما....

    دلم هوای نفس های تو را میخواهد....
    کمی بیشتر هوایم را داشته باش....
    من اینجا......غیر از تو....
    حوای کسی نمی شوم....
  • leftPublish
  • ۱۶:۵۱   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    قصه اینجاست که شب بودو هوا ریخت بهم
    من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم...

    صاف بود آب و هوایم که دو چشمت بارید
    که به یک پلک زدن آب و هوا ریخت بهم...

    دست در دست خدا بودی و با آمدنم
    عاشق من شدی و رابطه ها ریخت بهم...

    قصد این بود ک عاشق بشویم اما نه
    عشق ما از همه زاویه ها ریخت بهم...

    نیمه شب بود خدا بود و من و سیگاری

    چقدر ساده عاشقی ما ریخت بهم..
  • ۱۶:۵۲   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    گفتی بارانم

    من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها
    یک عالم گله و خدایی بی ادعا
    گم شده بودم میان دیروز و فردا
    تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم


    صدایت در گوشم پیچید
    نگاهت در چشمانم نقش بست
    نشان دادی به من آنچه بودم
    آری، با تو رسیدم من به اوج خودم

    نامم را خواندی.. گفتی بارانم
    بارانی شد دل و چشمانم
    آری بارانی شدم تا ببارم
    اما ای کاش بدانی تویی آسمانم

    بی تو نه معنا دارد باران
    نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان
    ای که شبیه تر از خود به منی
    بگو تا آخر راه با من هم قدمی

    باران مهام
  • ۱۶:۵۲   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    شعر زیبای سیب و جوابیه ها

    تو به من خندیدی و نمی دانستی
    من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
    باغبان از پی من تند دوید
    سیب را دست تو دید

    غضب آلود به من کرد نگاه
    سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
    و تو رفتی و هنوز
    سالهاست که در گوش من آرام آرام
    خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
    و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
    که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

    حمید مصدق ( خرداد ۱۳۴۳)



    من به تو خندیدم
    چون که می دانستم
    تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
    پدرم از پی تو تند دوید
    و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
    پدر پیر من است
    من به تو خندیدم
    تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
    بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
    سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
    دل من گفت: برو
    چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
    و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
    حیرت و بغض تو تکرار کنان
    می دهد آزارم
    و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
    که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

    فروغ فرخزاد



    او به تو خندید و تو نمی دانستی
    این که او می داند
    تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
    از پی ات تند دویدم
    سیب را دست دخترکم من دیدم
    غضبآلود نگاهت کردم
    بر دلت بغض دوید
    بغض ِ چشمت را دید
    دل و دستش لرزید
    سیب دندان زده از دست ِ دل افتاد به خاک
    و در آن دم فهمیدم
    آنچه تو دزدیدی سیب نبود
    دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک
    ناگهان رفت و هنوز
    سال هاست که در چشم من آرام آرام
    هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان
    می دهد آزارم
    چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم
    می دهد دشنامم
    کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز
    و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
    که خدای عالم
    ز چه رو در همه باغچه ها سیب نکاشت؟

    مسعود قلیمرادی



    دخترک خندید و
    پسرک ماتش برد
    که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
    باغبان از پی او تند دوید
    به خیالش می خواست
    حرمت باغچه و دختر کم سالش را
    از پسر پس گیرد
    غضب آلود به او غیظی کرد
    این وسط من بودم
    سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
    من که پیغمبر عشقی معصوم
    بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
    و لب و دندان ِ
    تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
    و به خاک افتادم
    چون رسولی ناکام
    هر دو را بغض ربود
    دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت
    او یقیناً پی معشوق خودش می آید
    پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود
    مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد
    سالهاست که پوسیده ام آرام آرام
    عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز
    جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم
    همه اندیشه کنان غرق در این پندارند
    این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

    جواد نوروزی
  • ۱۶:۵۲   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    شراب شعر چشمان تو

    من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
    همه اندیشه ام اندیشه فرداست
    وجودم از تمنای تو سرشار است
    زمان در بستر شب خواب و بیدار است

    شراب شعر چشمان تو

    هوا آرام، شب خاموش، راه آسمان ها باز
    خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز

    رود آنجا که می بافند کولی های جادو، گیسوی شب را
    همان جاها، که شب ها در رواق کهکشان ها عود می سوزند
    همان جاها، که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
    همان جاها، که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
    همان جاها که پشت پرده شب، دختر خورشید فردا را می آرایند

    همین فردای افسون ریز رویایی
    همین فردا که راه خواب من بسته است
    همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
    همین فردا که ما را روز دیدار است
    همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
    همین فردا، همین فردا

    من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

    زمان در بستر شب خواب و بیدار است
    سیاهی تار می بندد
    چراغ ماه، لرزان از نسیم سرد پاییز است
    دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
    به هر سو چشم من رو می کند فرداست

    سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
    قناری ها سرود صبح می خوانند
    من آنجا چشم در راه توام، ناگاه
    تو را از دور می بینم که می آیی
    تو را از دور می بینم که میخندی
    تو را از دورمی بینم که می خندی و می آیی
    نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
    سراپا چشم خواهم شد

    تو را در بازوان خویش خواهم دید
    سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
    تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
    برایت شعر خواهم خواند
    برایم شعر خواهی خواند
    تبسم های شیرین تورا با بوسه خواهم چید
    وگر بختم کند یاری
    در آغوش تو
    ای افسوس!

    سیاهی تار می بندد
    چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
    هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
    زمان در بستر شب خواب و بیدار است

    فریدون مشیری
  • ۱۶:۵۳   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    پیش از آنی که با غزل آیی

    پیش از آنی که با غزل آیی، دفترم شوره زار ماتم بود
    ماه برکوی دل نمی‌تابید، خانه ام انتهای عالم بود

    کنج آیینه‌ام نمی خندید برق سوسوی کوکب بختم
    بی‌سحرگاه خنده خیست، باغ بی‌باغ، قحط شبنم بود


    تا رسیدی خدا تبسم کرد، با عبور تو کوچه پیدا شد
    قبل از آنی که بگذری از دل، عطر در انحصار مریم بود

    محو شب مانده بودم و مبهوت از خیالی که با تو زیبا شد
    قد کشیدی از عمق احساسم، لرز قلبم چو شانه بم بود

    بین عقل و جنون غزل رویید، شانه در شانه، خستگی خوابید
    دست عشقت چه قدرتی دارد، کارد آن سوی استخوانم بود

    چشم‌هایت مرا صدا می‌کرد، روح من سر به زیر می‌انداخت
    رد شدم آزمون جرات را، درصد عشق‌بازی‌ام کم بود

    ماه؛ بین من و تو قسمت شد، عشق از روی سادگی خندید
    جای انگشت‌های حوا ماند روی سیبی که دست آدم بود

    عباس کریمی
  • leftPublish
  • ۱۶:۵۳   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    غزل چشم

    دو دلم اول خط نام خدا بنویسم
    یا که رندی کنم و نام تو را بنویسم

    همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود
    با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم


    ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنیست
    به خدا خود تو بگو نام که را بنویسم

    صاحب قبله و قبله دو عزیزاند ولی
    خوشتر آن است من از قبله نما بنویسم

    آسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد
    باز غم نامه به بیگانه چرا بنویسم

    تا به کی زیر چنین سقف سیاه و سنگین
    قصه ی درد به امید دوا بنویسم

    قلمم جوهرش از جوش و جراحت باقیست
    پست باشم که پی نان و نوا بنویسم

    بارها قصد خطر کردم و گفتی ننویس
    پس من این بغض فرو خورده کجا بنویسم

    بعد یک عمر ببین دست و دلم می لرزد
    که من و تو به هم آمیزم و ما بنویسم

    من و تو چون تن و جانند مخواه و مگذار
    این دو را باز همین طور جدا بنویسم

    شعر من با تو پر از شادی و شیرین کامیست
    باز حتی اگر از سوگ و عزا بنویسم

    با تو از حرکت دستم برکت می بارد
    فرق هم نیست چه نفرین چه دعا بنویسم

    از نگاهت به رویم پنجره ای را بگشای
    تا درآن منظره ی روح گشا بنویسم

    عشق آن روز که این لوح وقلم دستم داد
    گفت هر شب غزل چشم شما بنویسم

    شاعر: خلیل ذکاوت
  • ۱۶:۵۳   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    تو که گندم، تو که حوا، تو که شیطان منی

    باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام
    باز هم یاد تـــــــو ماند و من و دیوانگی ام

    اشک در دامنم آویخت کـــــه دریا باشم
    مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم


    خواب دیدم کــه تو می آمدی و دل می رفت
    محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:

    یک نفر مثل پـــــری یک دو نظر آمد و رفت
    با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت

    خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
    باز دنبال جگر گوشه ی مــردم افتاد

    “آخــــــرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد
    یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد”

    تا غــزل هست دل غمزده ات مال من است
    من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است

    “آی تو، تو کـــــه فریب من و چشمان منی
    تو که گندم، تو که حوا، تو که شیطان منی

    تو که ویران من بی خبر از خود شده ای
    تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای”

    در نگــــــــــــــاه تو که پیوند زد اندوه مرا
    چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا

    ای دلت پولک گلنـــــــــار؛ سپیدار قدت
    چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت؟

    چند روزی شده ام محرمت ایلاتی مــن
    آخرش سهم دلم شد غمت ایلاتی من

    دکتر محمد حسین بهرامیان
  • ۱۶:۵۳   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق

    هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
    هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق

    قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت
    باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق


    عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
    شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق

    شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست
    می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

    پیله رنج من ابریشم پیراهن شد
    شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق

    فاضل نظری
  • ۱۶:۵۴   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    بی خودتر از اینم کن

    راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن
    بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن

    یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
    یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن


    شوق سفرم هست در اقصای وجودت
    لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن

    دارم سر پرواز در آفاق تو، ای یار
    یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن

    عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری
    از صافی عشقم ده و عین هنرم کن

    صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست
    باران من خاک شو و بارورم کن

    افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم
    با بوسه ای از آن لب شیرین شکرم کن

    پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه
    تا لذت آغوش بدانی، خبرم کن

    شرح من و او را ببر از خاطر و در بر
    بفشارم و در واژه ی تو، مختصرم کن

    حسین منزوی
  • ۱۶:۵۴   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    ماه و سنگ

    اگر ماه بودم به هرجا که بودم
    سراغ تو را از خدا می گرفتم

    وگر سنگ بودم به هر جا که بودی
    سر رهگذار تو جا می گرفتم


    اگر ماه بودی به صد ناز شاید
    شبی بر لب بام من می نشستی

    وگر سنگ بودی به هرجا که بودم
    مرا می شکستی، مرا می شکستی

    فریدون مشیری
  • ۱۶:۵۸   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    من

    مسئول هيچ كدام

    از شعرهايم نيستم

    دل می خواهد...

    دست می نويسد...

    و تو باعث آنی...
  • ۱۶:۵۹   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    .تو اگر ماه شوی، من شـب یـلدای تو هستم
    تو اگر مهــــر شوی، من گل خورشــــــیدپرستم

    تو مشو مهر، مشو ماه، چـنین باش که هســـتی
    و مرا نیـــز همین آینه میــدار که هســتم

    پر و بالم چه گشـایی؟ سـر ِ پرواز نــــدارم
    که مرا بند خوش آمد، چو به دام تو نشــســتم

    دگــران شـاد بداننـــد که در دام نیفتـند
    من همه شـاد بدینم که ز دام تو نجســتم

    بخود آرم ز نســـیمی، ز خودم بر به نگــاهی
    که ز سـودای تو دیوانه و از جام تو مســــتم

    مگر این دل تو نوازی، که ز مهــر همه کندم
    مگر این در تو گشایی، که به روی همه بسـتم
  • ۱۷:۰۰   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    میشود ترمه بپوشی و دلم را ببری
    کل احساس مرا یکسره یغما ببری

    میشود خنده کنی عشق کنم گل بانو
    با تبسم تو مرا حالت اغما ببری....

    میشود لیلی من باشی و مجنون بشوم
    ثانیه ثانیه من را تو به رؤيا ببری....

    صورتت ماه منو گیسوی تو لیل من است....
    دارد امکان که مرا زود به یلدا ببری....

    مژه ات ساحل و آن آبی چشمت دریا ....
    میشود قایق من را تو به دریا ببری؟؟؟؟!!!

    جاده ی خط لبت ختم به شهر عشق است
    میشود بوسه ی من را تو به آنجا ببری؟!

    میشود وقت صدا کردن اسمم بانو!
    آخرش بیست و شش حرف الفبا ببري؟!

    کردی دیوانه ام و رو به جنون آوردم ....
    باید امروز مرا وادی صحرا ببری.!!!!
  • ۱۷:۰۲   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    حالا چرا

    آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
    بی وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا

    نوش‌داروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
    سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا



    عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
    من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

    نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
    دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

    وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار
    این‌همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

    شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
    ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

    ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
    اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

    آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
    در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا

    در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
    خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

    شهریارا بی حبیب خود نمی‌کردی سفر
    این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا

    شاعر: شهریار
  • ۱۷:۰۲   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    تو را دوست می‌دارم

    تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
    تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم
    برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
    برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل


    برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان
    تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
    تو را به جای همه زنانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم.

    جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک می‌بینم.
    بی تو جز گستره بی کرانه نمی‌بینم میان گذشته و امروز.
    از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
    می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
    راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.

    تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
    تو را برای خاطر سلامت
    به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می‌دارم
    برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
    تو می‌پنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی
    تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
    بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.

    اثر پل الوار و ترجمه احمد شاملو
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان