فرک (Ferak) :
سلام متالیک عزیزم
سلام عزیزمخب سوالات شروع میشه
نام شناسنامه ای
نجمهنام مستعار
ایداتعداد خواهر و برادر
ی خواهر و ی برادرچرا متالیک رو برای اسم زیباکده ای انتخاب کردی
کلا از تلفظ متالیک خوشم میاد نمیدونم چرا چرا زیباکده اومدی
واسه مدل مانتو اومدم و موندگار شدمشهر محل تولد
کاشمرشهر محل اقامت
کاشمراولین دیدار با همسر کجا، کی، چگونه؟
اینو بار پیشم ک رو صندلی داغ بودم گفتم اما دوباره هم میگم.دوست من با دوست هادی دوست بود زنگ زد ک میخوایم بریم تعزیه دوستمون ک فوت شده بود و یکم دور بود حدود ۱ساعت راه بود تا اونجا.تا دوستم گفت ایدا هم هست با سرعت نور اومد اخه از زمان مدرسه میومد دنبالم تا اون روز ک از نزدیک دیدمش و اشنا شدیم و شمارهدلیل علاقه به او
مغرور بودنش چون از پسرای مغرور و سنگین خوشم میومدبهترین ویژگی آقای هادی
مهربونیشدلیل مخالفت اولیه خانواده با ایشان
اخه از شانس زیبای من دقیقا همون روزای خواستگاری ی خواستگار دیگم اومد ک از همه نظر از هادی سرتر بود و خانوادم میشناختن خانواده اون اقا رو و همه اونو تایید کردن فقط همین بود ک من اصلا دوست نداشتم حتی حرفشم بشنوم و هادی هم ی جورایی بهش برخورده بود و یکم بحث کردیم و ۳ماه قهر بودیم و من ۳ماه رفتم خونه عمم شمال بدون اینکه حتی یکبار زنگ بزنیم به هم دیگه و فکر کرده بود اون خواستگارو منم تایید کردم و میخوام رابطه رو تموم کنم.بعد ۳ماه ک برگشتم دوستاشو فرستاد ک بیان باهام حرف بزنن اصلا قبول نکردم و بعد چندروز خودش زنگ زد و حرف زدیم.ولی تو این مدت اون بیشتر اذیت شد و چند جلسه مشاوره رفته بود و کسی ک دورش شلوغ بود و دور شده بود من بودم.خانوادش از حس و حالش غصه میخوردن و بهم زنگ میزدن و مامانش خیلی سعی کرد واسه درست شدن این رابطهچه شد بالاخره ایشان را به دامادی برگزیدند
بعد ازینکه اون خواستگار رو رد کردیم و رفت وقتی هادی و خانوادش چندجلسه اومدن خونه ما خانوادم فهمیدن اینا هم خیلی خوبن و خوششون اومد.البته اصرارهای من هم بی تاثیر نبودتاریخ عقد
۴ اذرتاریخ عروسی
روز جشن عقدم ۲۲ اذرمدل لباس عقد
ی لباس بژ دکلته ک خییییلی چاق نشونم داد.چون شونه هام نسبت ب اندامم خیلی پهنه و همه فک میکردن کل اندامم اینجوریه مدل لباس عروس
همون بالایی ک گفتم اخه ما رفتیم محضر عقد کردیم چون وقت نبود تو خونه بله برون بگیریم.و تو محضرم ک مانتوبهترین خاطره بعد از ازدواج
باهم رفتیم شمال و خونه ی عمم دقیقا روزایی رو اونجا گذروندم ک اصلا فکرشم نمیکردم با هادی چندماه بعد دقیقا همونجا باشم.کلا مسافرت خوبی بود واسم انگار خاطره های بدم رو شست و بردخنده دارترین خاطره بعد از ازدواج
بعد از عقد دقیقا همون روز ک از محصر اومدیم تو اتاق من خواب بودیم عصر پاشدم رفتم باشگاه.هادی بیدار شده دیده نیستم از مامانم پرسیده نجمه کو؟مامانم گفته نمیدونم همه خواب بودیم.هرچی زنگ زدن منم ک باشگاه جواب ندادم.وقتی اومدم کل خانواده ازم نا امید شدن.منم مونده بودم چی بگم گفتم اخه شهریه دادم حیف بود اگه نرم.هادی گفت بعد ۵سال بهم رسیدیم اولین روز عقد ب فکر باشگاه و حروم شدن شهریه بودی.درسته اون ناراحت شد اما از کار خودم خییییلی خندم گرفته بوداولین غذایی که در خانه خودتان برای همسر درست کردی چی بود؟ چطور بود؟
من ک هنوز نرفتم خونه خودم.انشالله ۲.۳ سال دیگه میرممیزان رضایت شما از زندگی مشترک
فعلا ک خیلی راضیم و همه چی واسم خوب پیش میرهموبایلت چی شد
تنظیماتش بهم ریخت فقط و درستش کردمرابطه کنونی همسر با خانواده ات
خیلی خوبه و دقیقا مثل شوهر ابجیم ک انتخاب خانوادم بود با هادی هم همینطور رفتار میکنن و دوسش دارنهمسر چند تا خواهر برادر داره
فقط ی خواهر کوچیکتر از خودش و من دارهرابطه تو با خانواده همسر
منم خیلی رابطم خوبه باهاشون و در کل مهربون هستن.ناگفته نماند ک خیلی معتقد این هستم ک دوری و دوستی و خیلی کم میام خونشون در حد سر زدن و احوالپرسی.
.
.
حالا اینا رو جواب بده، گرم شی تا سوالات اصلی شروع شه