مامان مانیا :
سلام دوستااان
بهزاد ببین هیچ خانومی کنجکاویت تورو نداشت اونوقت نگو چرا ب من میگی فوضول
ولی عب نداره چ کنیم سلطانی
ببین من پنح ساله ک دارم با مادرشوهرم زندگی میکنم ینی تو ی خونه ایم باهم و خونه خود من حداست حای دیگه... از طرفی برادر شوهرمم او همون خونه طبقه بالای منو مادر شوهرگ زندگی میکنن... اوایل ک مانیا پرستار داشت اینا همش میومدن پیششو باهاش بازی میکردن خلاصه انقد عادت کرد بهشون ک پرستارو تا میدید میزد زیر گریه... ی شب جاری جان اومد گفت اگه منو قبول داری بزار مانیا پیش من باشه... خلاصه مام با توجه ب وضعیت پیش اومده مجبور شدیمو الان اینطوره ک من میام سرکار جاری میاد با خودش میبردش بالا خونشون بیدارم ک میشه دیگه مامان بزرگو دختر عمو زن عمو همه دور اطرافشن...
کلا زندگیه ما با مادرشوهرمو این حاریم خیلی درهم تنیده ست... اخه بعد من ک میرم خونه دخترای جاریم چون خیلی دوسم دارن اونا میان پایین
نخیرم فضول نیستم، کنجکاوم بعدشم ملکه منه ها، باید بدونم ملکه بعدی لابیستان الان داره با کیا میگرده، چیکارا میکنه
آهان چه جالب و پیچیده بود. اصلا روابط فامیلی تو هم یه جورایی لاکچریه.
چه جالب که اینقدر با هم خوب و صمیمی هستید. البته دیگه صمیمی تر نشید لطفا کافیه
اما بی شوخی خیلی جالبه. یه جورایی همین حالت میتونه مثل بمب ساعتی باشه خیلی جاها. اما شما خوبید و خوشحال و بی حاشیه. آفرین وزیر اعظم