۰۷:۱۷ ۱۳۹۳/۱/۱۹
ياقوتیک ستاره ⋆|2204 |1160 پست
يادش به خير! هفته آخر قبل از تعطيلات عيد نوروز رفته بوديم دانشگاه. بچه ها گفتن به خاطر شهرستانى ها كه نيومدن، ما هم نريم سر كلاس. خلاصه همه خودشونو يه جورايى قايم كردن. چون استاده خيلى سمج بود. من و دوستم رفتيم نماز بخونيم. از در نمازخونه كه اومديم بيرون ، ديديم استاد منتظرمونه. گفت: بياين بريم سر كلاس. گفتيم: بچه ها نيومدن! گفت: من چندتايى را بيرون ديدم الان ميان. گفتيم: هروقت اومدن ما هم ميايم! گفت: يا بياين سر كلاس يا بريد درس را حذف كنيد. ناچارا رفتيم سر كلاس و استاد بى انصاف هم يك ساعت و نيم كامل براى ما دو نفر درس داد. حالا ديگه معلومه بقيه چه برخوردى با ما كردن و تمام تعطيلات عيد را با غصه طى كرديم...