۰۰:۲۲ ۱۳۹۳/۷/۱۳
یه روزی من بچه ای دیدم
سر دوتا پام خشکیدم
از روی میزی که چیدن
بی اجازه چیز بر میداشت
هر چی مامان بهش میداد
میگفت کمه غر غر میکرد
یه ذر و نیم لب و لوچش رو
این ور و اون ور ول میکرد
کاسه سوپ رو سر میکشید
فر فر فر ....فر فر فر
هرچی مامان بهش میداد
میگفت کمه غر غر میکرد ..
(این قسمت آخر به حالت نثره و ریتم نداره)
میگفت :
مامان جون
من از این و از اون میخام
قد یه چمدون میخام
ویرایش شده توسط الهه(مامان النا) در تاریخ ۱۳/۷/۱۳۹۳ ۰۰:۲۷