درود و سلام بر همه دوستان و همراهان
من اينجا يه صفحه چالش ايجاد كردم تا دوستان رو به چالش هاي مختلف دعوت كنيم،تا هر روز برگ جديدي از پتانسيل هاي نهفته خود را رو كنيم و حس طنز و شوخ طبعي هميشگي دوستان گسترش پيدا كنه
فقط چند مورد :
1- سعي كنيم چالش ها در حد عرف باشه و كسي معذب نشه براي انجام دادنش.
2- هر كسي رو كه دوست داشتيد مي تونيد به اين چالش ها دعوت كنيد.
3- سعي كنيم چالش ها ابتكاري و خلاق باشه تا لذت بيشتري ببريم.
خب من تنها خاطره ایی که فعلا به ذهنم میرسه برمیگرده به عید ۹۸ . اونروز مثه همیشه همه آماده شدیم بریم عید دیدنی . اول از همه رفتیم دنبال همسرم تا با هم بریم . بعد رفتیم خونه پسر عموم اونجا نشسته بودیم که یک دفعه یک صدای مهیب و فوق العاده ترسناکی اومدش . همه نگاهاشون تو هم قفل شده بود . تا اینکه صدایه بعدی اومد . باد شدیدی میومد و هوا قرمز و مشکی میشد ینی قشنگ مرگ رو جلویه چشمامون میدیدم . تو این مدت من خیلی ترسیده بودم زلزله بشه . دیگه خلاصه زدیم تو فاز مسخره بازی که ترسمون تا حدودی از بین بره . من هعی میگفتم خدایا من هنو جهازم نو هستش هنو ازش استفاده نکردم خودت رحمم کن .بزار حداقل ازشون استفاده کنم . به قرآن گرون خریدمشون .و اینا میگفتمو دروغکی گریه میکردم . ههههه . اونطرف پسر عمم بلندگو برداشته بود از این فانتزیا شروع کرد ادا در آوردن .دیگه روده بر شده بودیم . حالا هروقت پسر عموم منو میبینه میخنده میگه جهازتو هنو استفاده نکردی . 😉😉😉
بهزاد لابی :دایموند خودتم شرکت کن.راستی تو چرا هیچ لقبی از من نگرفتی؟با دایموند خُله چطوری؟
خل تویییییی
بی ادب بی تربیت
بهزاد آخه این چه لقبیه به بانوی شادی آفرین میدی؟!!!!
لقب باید تناسب داشته باشه آخه اینهمه هنر و استعداد بعد خ...درسته آخه؟؟؟
Dimound : بی ادب بی تربیت خل تویییییی
خوب چی پس؟ خوبه ها
فرک (Ferak) : لقب باد تناسب داشته باشه آخه اینهمه هنر و استعداد بعد خ...درسته آخه؟؟؟ بهزاد آخه این چه لقبیه به بانوی شادی آفرین میدی؟!!!!
لقب باد تناسب داشته باشه آخه اینهمه هنر و استعداد بعد خ...درسته آخه؟؟؟
آخه چند وقته که شادی نمی آفرینه!
خوب چی خوبه؟ اِکس دایموند خوبه؟
بهزاد لابی :نه نـــــــــــــه. گریه نکن. یه لقب خوب برات انتخاب میکنم خودت پیشنهادی نداری؟ اِکس دایموند که خوب بود. شادی آفرینم هست.یا مثلا دایموند بندری. دی جی دایموند. دایموند خل و چله زود یکیو انتخاب کن.
هپی دایموند؟
فرک (Ferak) :هپی دایموند؟
سخته آخه به دهن خوب نمیچرخه. باید یه جوری باشه که هر بار ترجیح بدی به جای دایموند خالی اونو بگی. مثلا اِکس دایموند خوبه!
اما تو یه چیزی تو همین مایه ها انتخاب کن.
Dimound :ع نوبت من شدباشه چالش این هفته این هست 2 یا 3 تا از خاطره های خوبتون رو که در این سال 98 داشتین رو برای ما تعریف کنید
خب از اونجا که در سال 98 حسابی پوستم کنده شده تا حالا، با اجازه فرشته جون من خاطره م بدون ذکر تاریخ باشه.
یه دفعه من با یکی از دوستای صمیمیم رفته بودیم مسافرت اصفهان.یکی از اقوام دوستم محبت کرده بود و کلید خونه شون رو داده بود به ما که نخوایم هزینه جا بدیم. در کل بگم که سفر معرکه ای بود و سرا پا غرق خوشی بودیم تا لحظه آخر سفر. بلیط برگشت ما پنج صبح بود و بعد از یه استراحت یکی دو ساعته ساعت 3 صبح پا شدیم و(اصفهان اسنپ داره و این خیلی باحال بود) شروع کردیم به درخواست اسنپ دادن... حدود نیم ساعتی تلاش کردیم ولی هیچ کس درخواست ما رو نمی پذیرفت، استرس گرفته بودیم که حالا چیکار کنیم شروع کردیم به گرفتن شماره 118 اصفهان و درخواست کمک...آقاهه یه شماره بهمون داد که آژانس بیست و چهار ساعته بود. من درگیر اون آژانسه بودم و اونا می گفتن طول می کشه ماشینشون بیاد و من هم تو مایه های گریه که آقا یه کاری بکن پروازمون رفت و دیگه مرده گفت حالا یه کاریش می کنم. دوستم هم همچنان روی اسنپ درخواست می فرستاد. تا اینکه اون آژانسه زنگ زد که ماشینو فرستاده و ما خیالمون راحت شد. بعد دوستم اومد موبایلش رو چک کنه دید توی اون مدت یک اسنپ هم درخواستو قبول کرده و بسیار به خونه نزدیکه. در همون حین اون یکی راننده هم زنگ زد گفت من سر کوچه ام بیاید بیرون...آقا ما داشتیم از استرس سکته می کردیم که حالا به هرکدوم بگیم ما ماشین نمیخوایم میزنه ما رو از وسط نصف می کنه. بعد از اون سمت چون خونه مال فامیل دوستم بود ما قبلش همه خونه رو تمییز کرده بودیم ، جارو و گردگیری و آشغالایی که توی اون مدت هم تولید کرده بودیم جمع کرده بودیم بذاریم توی سطل سر کوچه...آقا برگردیم به بقیه داستان خلاصه دو تا ماشین با فاصله چند متر داشتن میومدن دنبال ما ... من به دوستم می گفتم بیا بگو یکیشون کنسله...اونم می گفت نهههههههه.....آقا اولین ماشین که رسید دم در ما پریدیم تو قشنگ یادمه که داشتم در خونه رو قفل می کردم دستم میلرزید چون همون موقع ماشین دوم پیچید توی کوچه و نورش رو میدیدم....راننده دوم هم هی زنگ میزد به شماره دوستم که یعنی من رسیدم. دوستم هم دیگه قاطی کرد موبایلش رو خاموش کرد
خلاصه نزدیکای فرودگاه من یهو چشمم افتاد به دست دوستم که کیسه زباله رو محکم گرفته بود و اینقد حول شده بودیم آشغالا رو تا فرودگاه با خودمون بردیم...
نمیدونم خوندن این ماجرا براتون خنده دار بود یا نه ولی من و دوستم توی فرودگاه اینقد خندیدیم که نگو...اونجا هم اتفاقات خنده داری افتاد که این سفر رو به یکی از خنده دارترین سفرهام تبدیل کرده.
سلام من یه اجازه میخوام وسط چالش اعلام کنم من دیروز اشغالها رو کل روز با خودم (تو ماشین) بردم این ور اونور تا ساعت 9 شب که رسیدم خونه و تو پارکینگ پارک کردم تازه یادشون افتادم اولش تصمیم گرفتم بزارم بمونن تا فردا که خدا رو شکر این کارو نکردم چون بو گرفته بود یه بارم کیسه زباله رو گذاشتیم رو سقف ماشین که سر کوچه بندازیم ، یادمون رفت و رفتیم تو اتوبان یه کم که رفتیم باد زد این کیسه افتاد تازه اون موقع یادمون افتاد پیاده شدیم برش داریم یهو یه اتوبوس اومد روش وقتی اتوبوسه رد شد دیدیم خبری از کیسه نیست انگار گیر کرده بود به زیر اتوبوسه. هیچی دیگه خواستیم بریم اتوبوس رو نگه داریم که یهو دیدیم همین طور که اتوبوسه رد میشه پشتت رد آشغال میمونه سریع متواری شدیم
نوشان : سلام من یه اجازه میخوام وسط چالش اعلام کنم من دیروز اشغالها رو کل روز با خودم (تو ماشین) بردم این ور اونور تا ساعت 9 شب که رسیدم خونه و تو پارکینگ پارک کردم تازه یادشون افتادم اولش تصمیم گرفتم بزارم بمونن تا فردا که خدا رو شکر این کارو نکردم چون بو گرفته بود یه بارم کیسه زباله رو گذاشتیم رو سقف ماشین که سر کوچه بندازیم ، یادمون رفت و رفتیم تو اتوبان یه کم که رفتیم باد زد این کیسه افتاد تازه اون موقع یادمون افتاد پیاده شدیم برش داریم یهو یه اتوبوس اومد روش وقتی اتوبوسه رد شد دیدیم خبری از کیسه نیست انگار گیر کرده بود به زیر اتوبوسه. هیچی دیگه خواستیم بریم اتوبوس رو نگه داریم که یهو دیدیم همین طور که اتوبوسه رد میشه پشتت رد آشغال میمونه سریع متواری شدیم
خاطره ت بیشتر حرص درار بود نوشان تا خنده دار اما بازم باحال بود
شبیه اتفاقایی بود که واسه کایوت میفته. خیلی باحال بود.
فرک (Ferak) : Dimound :ع نوبت من شدباشه چالش این هفته این هست 2 یا 3 تا از خاطره های خوبتون رو که در این سال 98 داشتین رو برای ما تعریف کنید خب از اونجا که در سال 98 حسابی پوستم کنده شده تا حالا، با اجازه فرشته جون من خاطره م بدون ذکر تاریخ باشه. یه دفعه من با یکی از دوستای صمیمیم رفته بودیم مسافرت اصفهان.یکی از اقوام دوستم محبت کرده بود و کلید خونه شون رو داده بود به ما که نخوایم هزینه جا بدیم. در کل بگم که سفر معرکه ای بود و سرا پا غرق خوشی بودیم تا لحظه آخر سفر. بلیط برگشت ما پنج صبح بود و بعد از یه استراحت یکی دو ساعته ساعت 3 صبح پا شدیم و(اصفهان اسنپ داره و این خیلی باحال بود) شروع کردیم به درخواست اسنپ دادن... حدود نیم ساعتی تلاش کردیم ولی هیچ کس درخواست ما رو نمی پذیرفت، استرس گرفته بودیم که حالا چیکار کنیم شروع کردیم به گرفتن شماره 118 اصفهان و درخواست کمک...آقاهه یه شماره بهمون داد که آژانس بیست و چهار ساعته بود. من درگیر اون آژانسه بودم و اونا می گفتن طول می کشه ماشینشون بیاد و من هم تو مایه های گریه که آقا یه کاری بکن پروازمون رفت و دیگه مرده گفت حالا یه کاریش می کنم. دوستم هم همچنان روی اسنپ درخواست می فرستاد. تا اینکه اون آژانسه زنگ زد که ماشینو فرستاده و ما خیالمون راحت شد. بعد دوستم اومد موبایلش رو چک کنه دید توی اون مدت یک اسنپ هم درخواستو قبول کرده و بسیار به خونه نزدیکه. در همون حین اون یکی راننده هم زنگ زد گفت من سر کوچه ام بیاید بیرون...آقا ما داشتیم از استرس سکته می کردیم که حالا به هرکدوم بگیم ما ماشین نمیخوایم میزنه ما رو از وسط نصف می کنه. بعد از اون سمت چون خونه مال فامیل دوستم بود ما قبلش همه خونه رو تمییز کرده بودیم ، جارو و گردگیری و آشغالایی که توی اون مدت هم تولید کرده بودیم جمع کرده بودیم بذاریم توی سطل سر کوچه...آقا برگردیم به بقیه داستان خلاصه دو تا ماشین با فاصله چند متر داشتن میومدن دنبال ما ... من به دوستم می گفتم بیا بگو یکیشون کنسله...اونم می گفت نهههههههه.....آقا اولین ماشین که رسید دم در ما پریدیم تو قشنگ یادمه که داشتم در خونه رو قفل می کردم دستم میلرزید چون همون موقع ماشین دوم پیچید توی کوچه و نورش رو میدیدم....راننده دوم هم هی زنگ میزد به شماره دوستم که یعنی من رسیدم. دوستم هم دیگه قاطی کرد موبایلش رو خاموش کرد خلاصه نزدیکای فرودگاه من یهو چشمم افتاد به دست دوستم که کیسه زباله رو محکم گرفته بود و اینقد حول شده بودیم آشغالا رو تا فرودگاه با خودمون بردیم... نمیدونم خوندن این ماجرا براتون خنده دار بود یا نه ولی من و دوستم توی فرودگاه اینقد خندیدیم که نگو...اونجا هم اتفاقات خنده داری افتاد که این سفر رو به یکی از خنده دارترین سفرهام تبدیل کرده.
اوووووووووه خیلی باحال بود
بهزاد لابی : نوشان : سلام من یه اجازه میخوام وسط چالش اعلام کنم من دیروز اشغالها رو کل روز با خودم (تو ماشین) بردم این ور اونور تا ساعت 9 شب که رسیدم خونه و تو پارکینگ پارک کردم تازه یادشون افتادم اولش تصمیم گرفتم بزارم بمونن تا فردا که خدا رو شکر این کارو نکردم چون بو گرفته بود یه بارم کیسه زباله رو گذاشتیم رو سقف ماشین که سر کوچه بندازیم ، یادمون رفت و رفتیم تو اتوبان یه کم که رفتیم باد زد این کیسه افتاد تازه اون موقع یادمون افتاد پیاده شدیم برش داریم یهو یه اتوبوس اومد روش وقتی اتوبوسه رد شد دیدیم خبری از کیسه نیست انگار گیر کرده بود به زیر اتوبوسه. هیچی دیگه خواستیم بریم اتوبوس رو نگه داریم که یهو دیدیم همین طور که اتوبوسه رد میشه پشتت رد آشغال میمونه سریع متواری شدیم خاطره ت بیشتر حرص درار بود نوشان تا خنده دار اما بازم باحال بود
دقیقا
مخصوصا نوع نگارشم
اینو بدی مهران غفوریان یه استندآپ 15 دقیقه ای خفن از توش درمیاره هااا
فرک (Ferak) : نوشان : سلام من یه اجازه میخوام وسط چالش اعلام کنم من دیروز اشغالها رو کل روز با خودم (تو ماشین) بردم این ور اونور تا ساعت 9 شب که رسیدم خونه و تو پارکینگ پارک کردم تازه یادشون افتادم اولش تصمیم گرفتم بزارم بمونن تا فردا که خدا رو شکر این کارو نکردم چون بو گرفته بود یه بارم کیسه زباله رو گذاشتیم رو سقف ماشین که سر کوچه بندازیم ، یادمون رفت و رفتیم تو اتوبان یه کم که رفتیم باد زد این کیسه افتاد تازه اون موقع یادمون افتاد پیاده شدیم برش داریم یهو یه اتوبوس اومد روش وقتی اتوبوسه رد شد دیدیم خبری از کیسه نیست انگار گیر کرده بود به زیر اتوبوسه. هیچی دیگه خواستیم بریم اتوبوس رو نگه داریم که یهو دیدیم همین طور که اتوبوسه رد میشه پشتت رد آشغال میمونه سریع متواری شدیم شبیه اتفاقایی بود که واسه کایوت میفته. خیلی باحال بود.
نوشان : مخصوصا نوع نگارشم اینو بدی مهران غفوریان یه استندآپ 15 دقیقه ای خفن از توش درمیاره هااا دقیقا
آره
ولی تو کاری کردی که من دلم بخواد بیام همه شخصیت های توی داستان رو کتک بزنم