سلام پریسان جون
قربون دلت ......نمیذاریم بپوسه
دل دشمنات بپوسه.......ناراحت نباش
من رفته بودم کوری رو خوندم ...با وجود هفته پرمشغله ای که داشتم بالاخره تمومش کردم
کتاب خوبی بود ....ممنون بابت معرفیت
من اون لحظه ای که همه از آسایشگاه فرار کردن رو دوسداشتم
و اون لحظه ای که زیز بارون خودشونو شستن
و............
دوسداشتم آخر داستان یعنی از جایی که بینایی ها بدست میاد شهر رو بیشتر توصیف میکرد
از شخصیت صبور و شجاع زن دکتر خوشم اومد