الهه(مامان النا) : یاد دامادم افتادم ههههههههه اونم همینطوریه
الهه(مامان النا) : حالا چرا ناراحت میشی ....بی رانگ نگفته بودی نمیشه عکست رو شناسایی کنم .نه خدا نکنه تو چیزیت بشه .... کی برا ما میلیون ها مژه بخره اون وقت
بهزاد لابی : هههه یه مدت که همه رابطه های خواهر برادری شدیدا ختم به خیر میشد خخخخ کم مونده بود تو دانشگاه یه واحدم واسش بذارن !