خانه
2.57K

هشت آرزوی عجیبی که برآورده شد

  • ۱۴:۲۰   ۱۳۹۳/۱۱/۱۲
    avatar
    سه ستاره ⋆⋆⋆|4418 |3052 پست


    بنیاد «یک ‌آرزو کن» از سال١٩٨٠ تاسیس شده است؛ بنیادی که در تمام این سال‌ها تلاش کرده تا آرزوی هزاران‌هزار کودک سرطانی را برآورده کند؛ کودکانی که با بیماری‌های صعب‌العلاج درگیر هستند و بسیاری از آنها امید زیادی به ادامه زندگی ندارند. 

     

    به گزارش شرق، این بنیاد در تمام این سال‌ها با کمک کمپانی‌های قدری همچون «والت‌دیزنی» و البته ستاره‌های هالیوودی، بچه‌ها را برای رسیدن به آرزوهای کوچکشان کمک کرده و همیشه با ایده‌های عجیبی بچه‌ها را به آرزویشان رسانده است. هشت‌آرزوی عجیبی که در سال گذشته توسط بنیاد «یک آرزو کن» به حقیقت رسیده از این قرار است: 

     

    ٨- سم در بزرگ‌ترین لیگ دنیا شرکت کرد 

    سم درست مانند خیلی از بچه‌های همسن‌وسالش در آمریکا، بیسبال را دوست دارد. اما در سال‌های اخیر با ابتلا به سرطان خون و تخریب سلول‌های عصبی‌اش، قادر به بازی در زمین بیسبال نبود و تنها از قاب تلویزیون بازی‌های مهم را دنبال می‌کرد. یکی از بزرگ‌ترین آرزوهای سم، بیسبال بازی‌کردن بود، اما از آنجایی که نمی‌توانست، دوست داشت حداقل یک مکان مناسب کنار زمین داشته باشد تا بتواند از نزدیک، هم‌تیمی‌هایش را راهنمایی کند. اینجا بود که بنیاد «یک آرزو کن» دست به کار شد. آنها برای او یک جای کوچک درست کردند که بتواند با دستگاه‌هایی که به بدن او وصل بود، کنار زمین بیسبال دراز بکشد و از همان‌جا بازی را تماشا کند و برای دوستان و هم‌تیمی‌هایش راهنمای خوبی باشد. برای این کار دانشگاه‌های زیادی دست‌به‌کار شدند و زمین بزرگ و حرفه‌ایشان را در اختیار هم‌تیمی‌های سم گذاشتند. با مقدار پولی که در مراسم‌های مختلف دانشکده‌های می‌سی‌سی‌پی، آیوا و... برگزار شد، دانشجویان توانستند یک مکان را برای سم در نظر بگیرند، دورش را حصار بکشند و تمام موارد امنیتی را در نظر بگیرند تا سم ١١ساله بتواند به یکی از آرزوهای بزرگش برسد! 

     

    ٧- ٣٥میلیون کارت امید 

    بعضی آدم‌ها از همان ابتدا با یک‌روحیه مبارز به دنیا می‌آیند. آنها همیشه به برنده‌بودن احتیاج دارند؛ اگر مایکل جردن تنها فقط برای سرگرمی بسکتبال بازی می‌کرد، هیچ‌وقت مایکل جردنی که امروز می‌شناسیم، نبود. دانلد ترامپ فقط به‌دنبال پول نیست، او تمام اسکناس‌های روی زمین را می‌خواهد و دوست دارد توجه تمام مردم دنیا را به خودش جلب کند و همین شاخصه است که او را به دانلد ترامپ تبدیل می‌کند. آدم‌های مبارز در هرجایی که باشند، بازهم مبارز هستند و آمده‌اند که برنده باشند. در سال١٩٨٩ کریگ ٩ساله با تومور مغزی در رینگ قرار داشت. دوستانش برای او کارت‌های امیدبخش می‌فرستادند و آرزو می‌کردند که خوب شود. اما کریگ تنها به چندکارت راضی نمی‌شد، او تمام کارت‌های دنیا را می‌خواست و آرزویش همین بود. اینجا بود که بنیاد «یک آرزو کن» وارد شد و در یک بیانیه اعلام کرد آرزوی یک‌کودک ٩ساله، تنها فرستادن یک کارت آرزو برای سلامتی اوست. کارت‌های زیادی به سوی کریگ ٩ساله روانه شد و همان‌موقع یک معجزه رخ داد. یک تاجر متمول تصمیم گرفت تا هزینه جراحی کریگ را برعهده بگیرد و او تحت‌عمل قرار گرفت. اما نکته قابل‌توجه اینجا بود که کریگ تا سال٩١ نزدیک به ٣٥میلیون‌کارت دریافت کرد و تا همین امروز هم زنده است. او یکی از بزرگ‌ترین مبارزانی است که به جنگ با سرطان رفته و توانسته آن را شکست دهد. 

     

    ٦- آدمخوارها 

    «جزیره جیلیان» عنوان سریالی است که در دهه٦٠ به‌شدت محبوب بود؛ سریالی که با رسیدن به فصل‌سوم به تعطیلی کشیده شد و مخاطبان را با یک دنیا علامت سوال در مورد قهرمانان داستان رها کرد. این سریال سال‌ها و سال‌ها به‌صورت بازپخش از شبکه‌های مختلف روی آنتن می‌رفت و هربار سیل عظیمی از مخاطبان را برای بارچندم ناامید می‌کرد. در میان تمام این مخاطبان یک دختر ١٠ساله مبتلا به سرطان حضور داشت. او دوست داشت بداند که چه بر سر جیلیان و همراهانش آمده است، آیا طعمه آدم‌خواران جزیره شدند یا اینکه توانستند راه فرار از جزیره را پیدا کنند. باز هم «یک آرزو کن» دست‌به‌کار شد. با تمام بازیگران سریال تماس گرفت و از آنها خواست تا برای برآورده‌کردن آرزوی یک‌دختر ١٠ساله به آنها کمک کنند. خب اینطور شد که گروه تولید و فیلمبرداری دست‌به‌کار شدند و یک‌قسمت نهایی برای دختری که دوست داشت بداند سرنوشت جیلیان و دوستانش چه شده است، درست کردند؛ آرزویی که توانست امید زیادی به سامانتا دهد تا توان بیشتری برای جنگ با سرطان پیدا کند. 

     

    ٥- آشپز بی‌احساس 

    اما یکی از عجیب‌ترین آرزو‌ها، آرزوی انزوی شش‌ساله بود. او یکی از طرفداران پروپا قرص برنامه «آشپزی با اینا گارتن» بود. انزوی با سرطان خون در جنگ بود و همیشه برنامه‌های آشپزی را روی تختخوابش تماشا می‌کرد. او یک آرزوی کوچک داشت و می‌خواست از نزدیک اینا را ببیند و برای او به‌صورت زنده غذای مورد علاقه‌اش را درست کند. خب، آرزوی خیلی بزرگی نبود! اما آشپز موردنظر علاقه‌ای به انجام‌دادن این کار نداشت!! تمام رسانه‌ها وارد عمل شدند و تلاش کردند او را راضی کنند، اما هیچ‌راهی وجود نداشت. سه‌سال از مطرح‌کردن این آرزو می‌گذشت و اینا گاردن راضی نمی‌شد و هربار اعلام می‌کرد علاقه‌ای به انجام این کار ندارد!!! رسانه‌ها به او حمله کردند و بعد از مدت کوتاهی هیچ‌تهیه‌کننده‌ای حاضر به ‌کارکردن با او نشد تا در نهایت نامش از خاطره‌ها گم شد. بنیاد «یک آرزو کن» بعد از تلاش‌های شبانه‌روزی از انزو خواست تا یک آرزوی دیگر داشته باشد و در نهایت انزو به رقصیدن و شناکردن با دلفین‌ها راضی شد... . 

     

    ٤- خرس بزرگ 

    در سال١٩٩٦ اریک ١٧ساله که از تومور مغزی رنج می‌برد، آرزوی عجیبی داشت. او آرزوی کشتن یک‌خرس بزرگ را داشت!!! «یک آرزو کن» تمام راه‌ها را رفت و خرس‌قهوه‌ای بزرگی برای این کار انتخاب شد. اینجا بود که انجمن حمایت از حیوانات وارد کار شد و جنگ و دعوا به راه افتاد. بعد از صحبت‌های فراوان، اریک راضی شد تا به جای اینکه خرس را بکشد، با او یک عکس یادگاری بگیرد! پیرس برانسون برای این کار داوطلب شد و خانواده اریک را به یک میهمانی شام دعوت کرد و قرار شد همراه آنها تا جنگلی که خرس در آن زندگی می‌کند، بروند و خرس را با آمپول بیهوشی شکار کنند تا اریک بتواند مانند شکارچی‌ها با خرس بیهوش عکس بگیرد. اما این تمام ماجرا نبود. بعد از اینکه اریک راضی شد، یک روز بدون اینکه به کسی خبر دهد، همراه با پدر و شکارچی‌ای که برای این کار انتخاب شده بود، صبح زود به جنگل رفتند و تا به همین امروز هیچ‌کس خبر ندارد که آیا اریک واقعا یک‌خرس را کشته یا اینکه... . بعد از این ماجرا «یک آرزو کن» خودش را از تمام آرزوهایی که به شکارکردن و کشتار مربوط می‌شد، جدا کرد. 

     

    ٣- نبرد مجازی 

    بن، ٩ساله بعد از اینکه به سرطان خون مبتلا شد، راه‌حل جدید و تازه‌ای را برای مبارزه با سرطان و پشت‌سرگذاشتن عوارض بعد از شیمی‌درمانی برای خودش انتخاب کرد. او فکر کرد به جای اینکه بعد از شیمی‌درمانی یک‌جا بنشیند و تنها به این بیندیشد که قرار است به‌زودی بمیرد، تصمیم به مبارزه گرفت؛ یک مبارزه با دشمنی به نام سرطان. او آرزو کرد در یک بازی کامپیوتری حضور داشته باشد و به جنگ با سرطان برود؛ جنگی که در آن تمام سلول‌های سرطانی قرار بود نابود شود. از تولید‌کنندگان بازی دعوت شد تا برای بازی‌ای که مخصوص بن بود، سناریو نوشته شود. طراحی شخصیت شود و در نهایت بازی طوری جلو برود که بن بتواند در آن تمام سلول‌های سرطانی را نابود کند. شش‌ماه بعد کمپانی «لوکاس» بازی بن را طراحی و تولید کرد. از آنجایی که بن یکی از دوست‌داشتنی‌ترین بچه‌های دنیا است، از کمپانی لوکاس درخواست کرد این بازی تنها به او تعلق نداشته باشد. کاراکتر‌های دیگری هم وارد بازی شدند و هربچه‌ای که با سرطان دست‌وپنجه نرم می‌کرد، می‌توانست نام خودش را به‌عنوان جنگجو وارد بازی کند و به نبرد با سلول‌های سرطانی برود. 

     

    ٢- بازی سه‌بعدی 

    درحالی‌که بازی «ورلد آف‌کرفت» همه‌گیر شده بود و تمام معتادان به بازی‌های کامپیوتری درگیر آن بودند. ازرا چارلتون پسربچه ١٠ساله با تومور مغزی در جدال بود. ازرا از همکلاسی‌هایش شنیده بود که این بازی چقدر هیجان‌انگیز است، اما پدر خانواده توانایی مالی برای خرید یک کامپیوتر مناسب و یک‌اکانت برای ورود به بازی را نداشت. چندماه پیش خانه آنها در یک حادثه آتش‌سوزی سوخته و همه‌چیز از بین رفته بود. بنیاد «یک آرزو کن» زمانی که از این ماجرا باخبر شد، تصمیم گرفت تا یک هدیه هیجان‌انگیز به ازرا و خانواده‌اش بدهد. آنها با کمپانی‌ای که بازی کامپیوتری «ورلد آف‌کرفت» را طراحی کرده بود، تماس گرفتند و از آن خواستند یک‌تور هیجان‌انگیز برای ازرا در کمپانی در نظر بگیرد. اینطور شد که ازرا به‌عنوان میهمان افتخاری وارد شرکتی شد که تمام همکلاسی‌هایش آرزوی ورود به آن را داشتند. آنجا بود که او با عینک سه‌بعدی وارد بازی شد و به صورت زنده یک‌روز تمام بازی کرد. 

     

    ١- گاتهام واقعی 

    اما عجیب‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین آرزویی که بنیاد «یک آرزو کن» برآورده کرده است، «بت کید» است. برای برآورده‌کردن این آرزو یک‌روز تمام شهر سانفرانسیسکو دست‌به‌دست هم دادند تا آرزوی یک‌کودک پنج‌ساله برآورده شود. مایل سه‌سال بود که با سرطان در جدال بود و زمانی که بنیاد «یک آرزو کن» از آرزوی عجیب او باخبر شد، یک اعلان به شهر سانفرانسیسکو داد و از شهروندان درخواست همکاری کرد. در این واقعه نه‌تنها شهروندان، بلکه نیروی پلیس و حتی شهردار هم وارد بازی شدند و به مدت چندساعت اسم شهرشان را به گاتهام تغییر دادند و بت کید با لباس و البته موتور و ماشین بت من، وارد شهر شد و تمام شهر را از شر دزدان و شروران نجات داد و در پایان روز، کلید طلایی شهر را از دستان شهردار برای برقرارکردن امنیت به شهر دریافت کرد.





  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان