این داستان خیلی خیلی از چیزی که توی ذهن من بود فاصله گرفت
توی ذهن من پریسا یه آدم متفاوتی بود و قرار بود یه کارایی بکنه که اغلب انجام نمی دن. مثلا کتاب "خوردن نیایش مهرورزی" که یکی از بچه ها روی صندلی داغ ازم پرسیده بود واسه چی اینقدر دوسش داری دقیقا به همین خاطر دوسش دارم چون این کتاب داستان واقعی زندگی یک خانم (نویسنده کتاب=الیزابت گیلبرت) هست و الیزابت به شدت تصمیمات متفاوتی می گیره و برای همین داستان زندگیش یک کتاب پر فروش می شه....
اما خب با وجود اینکه این داستان مقدار زیادی با تصور من متفاوت پیش رفت بازم رویکردهای متفاوت همه نویسنده ها توی جاهای مختلف برام جالب و آموزنده بود....
در مورد داستان بعد با بهزاد موافقم