نوشان :
بهزاد چند جایی ایراد املایی داره که نتیجه سریع کار کردنه چون مثلا حروف جا موندن یا جا به جا شدن که خب اگه فرصت کنی اصلاحشون کنی خوبه
در مورد داستانم دقیقا از اون داستان های تیپیکال بهزادی نوشتی که همه چی به طور منطقی پیش میره
قسمت انتهای داستانم به نظرم هیجان خوبی داشت
فقط من به نظرم پدر پودین و در آوردین ولش کنید بابا
زیادی گیر نمیدین به ملت؟ شارلی م من بودم نجاتش دادم وگرنه هنوز تو زندان بود
در مورد آرگون ها و میسلاها هم باید بگم که قشنگ بود ولی کاش اون صحنه تف مالی رو هم مینوشتی خیلی باحال میشد و اینکه الان من نمیدونم که رابطه پادشاه میسلاها با باسمن ها دقیقا چی بوده که به تف ختم شده
ممنون نوشان. یک بار دیگه خوندم و در حدی که چشمم دید، ایرادات رو برطرف کردم. یه جمله کوتاه هم به بخش آخر اضافه کردم که نشون بده که ما این شکارچی های منجیق رو از قلعه خارج کرده بودیم و به محل اقامت اکسیموس ها نزدیک کرده بودیم.
بعدشم اینجا دزرتلنده ها! خونه ی خاله نیست. پات بلغزه میری ته دره، مگه اینکه خیلی خوش شانس باشی.
البته اینطور که معلومه دزرتلند جلوی باسمنیا، منهتنی، مونت کارلویی چیزیه.
من فک کردم که اینکه خواننده هم مثل شینتا تو کف اتفاقات بمونه خودش جذاب باشه. درسته که متحد هستن اام در واقع نوچه ی باسمنیا هستن و باسمن ها خیلی ابایی از نشون دادنش ندارن.