مهرنوش :
این موضوع خودش منشا رشادت ها و فداکاری ها می تونه باشه
البته گفتم که حالا گل سوزان نه بلاخره هر چیزی که ما رو از مخمصه نجات می ده
ولی توضیحات تو یجوری هست که انگار همچین مخمصه ای هم در کار نیست!
من اینجاش رو متوجه نمی شم که اگر باسمن ها به اندازه کافی قوی نیستن پس موضوع چی می تونه باشه؟
در مورد رفتار 3 پادشاه و ملکه هم خوب توضیح من اینه که این ها هنوز از میزان قدرت و آمادگی ارتش باسمن و متحدینش و از سلاح ها و تاکتیک های جدیدشون بی اطلاع هستند وبزودی غافلگیر می شن
منظور من این نیست که هر کار و رشادتی که می کنیم شکست می خوره و بعد گل سوزان ما رو نجات می ده
ببین آره من واقعا اینطوری فکر میکنم. یعنی من فکر میکنم تا اینجا داستان ما طوری نوشته شده که بدون جادوی سیاه، اگه ما 7 تا کتیبه داشته باشیم و یک جادوگر که 1 سال دیگه 2 تا دیگه میرسه و شیروز و مرغ دانا و ... 4 تا اقلیم هم دوست باشیم، بدون کتیبه هشتم هم زورمون به باسمن ها میرسه. واقعا کجای داستان ما طوری بوده که انگار باسمن ها اینجوری از ما قوی تر هستن؟
پس ما اگه میخوایم جادوی سیاه رو حذف کنیم، حتما باید جای خالیش رو برای حفظ مخمصه با یه چیزی پر کنیم. حالا کودتاها میتونه کمک کنه تا مسایل دیگه. پس ما اول باید مخمصه رو دوباره منطقی کنیم برای همه بدون جادوی سیاه، بعد یه فکری برای فرار از این مخمصه بکنیم.
حالا هر جوری که این مخمصه منطقی شد، ما برای فرار ازش میتونیم خیلی کارها بکنیم که یکیش حمله های حماسی و انتحاری به قلب دشمن برای یافتن هشتمین کتیبه ست.(که این خودش باید قبلا توسط نوشان تایید بشه که حذف کامل جادوی سیاه بعد از گذاشتن هشتمین کتیبه اوکیه یا نه)
خلاصه من گفتم این یه ایده ی خوبیه اما برای اینکه پایان داستان فقط به کمک آتش گل سوزان شکل بگیره اونقدر قوی و جذاب نیست. میتونه یکی از ایده هامون برای پایان باشه.