من داستان رو خوندم، نمی تونم خیلی ازش تعریف کنم چون هم مشکلات قابل توجهی در متن و نگارش داشت و هم خیلی عجولانه به آخر رسیده بود و برعکس داستان های معمولی که از تو خونده بودیم دیالوگ بخصوصی نداشت، قسمت دوم حتی یه دیالوگ هم بین سیمون و زنش بعد از اینهمه وقت ردوبدل نشد! و تایگریس حتی یک سوال از آکوییلا نپرسید نه از گذشته خودش و نه از اطلاعات نظامی مربوط به این لشکر کشی!
همین که الان کلود هم پیدا نشده و نتونسته آدرس محل انبار آذوقه رو بده شاید دوباره منو مجبور کنه که داستان رو عوض کنم چون دیگه ورود به دره شروع شده!
تو وضعیت سختی گرفتار شدیم!