خانه
607K

کافه نویسندگان

  • ۱۰:۵۴   ۱۳۹۴/۱۰/۲۳
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    سلام به همه دوستان عزیزم

    برای اینکه خط داستان گم نشه بهتره که یه جایی داشته باشیم تا در مورد داستان گاهی به بحث و گفتگو بنشینیم و چه جایی بهتر از کافه نویسندگان. قبلا این اتفاق در کافه گفتگو می افتاد که به دلیل حجم بالای مباحث، بحث تخصصی داستان نویسی در لابه لای بقیه صحبت ها گم می شد. 

    خب در ابتدا من چند پیشنهاد دارم که اگه  دوستان موافق بودند بعد از تصویب اجرایی بشه.

    پیشنهاد اول: برای تصویب هر پیشنهادی باید حداقل نیمی از دوستان با آن موافق باشند.

    دوم: موضوع داستان نیز از این امر مستثنی نیست و برای موضوع داستان هم باید رای موافق نیمی از دوستان کسب گردد.

    سوم: هر داستان روز شنبه شروع و در روز چهارشنبه خاتمه یابد.  اضافه نمودن تعداد روزها یا کاستن آن با رای نیمی از دوستان امکان پذیر است.

    چهارم: در هر داستان نفراتی که در آن داستان خاص مشارکت مستمر داشته اند حق دارند در پایان بندی داستان هم شریک شوند. (کسی که کمتر از 4 پست در داستان داشته نمی تواند در پایان بندی مشارکت کند.) 

    پنجم: هر داستان با 4 پست به پایان می رسد یعنی وقتی داستان رو به پایان می رود، با یک پست انتهای داستان بسته نشود و امکان اضافه کردن مطلب برا ی بقیه دوستان که در نوشتن داستان مشارکت مستمر داشته اند امکان پذیر باشد. 

    حالا این آخری رو برای چی گفتم: مثلا ممکنه برای شما اصلا مهم نباشه چرا مهران رفت توی اون جریانو چی شد ولی یکی از دوستان  بخواد داستان رو از دید سوم شخص تعریف کنه(بهزاد) و بگه چرا اینطوری شد یا خیلی از بچه ها که فقط خواننده هستن منتظرن دلیل رو هم بخونن. یا مثلا توی این داستان آخر کسی بخواد تکلیف قسمت عاشقانه سامی و الکس رو روشن کنه.(خودم، شایلان، نوشان) پس انتهای داستان هم مشارکتی بسته شه.

    ششم: اگر نشانه یا سرنخی در داستان ایجاد شد توسط شخص ایجاد کننده یا هر کدام از دوستان تکلیف اون قضیه هم روشن شه اینجوری نشه ته داستان یه سری چنگال کنار یه قبر بمونه یا مثلا اینکه چرا دهکده در نقشه نیست بی جواب باشه.) اینجوری داستان استخوان دار تر میشه.

    در ابتدا هیئت نویسندگان اینجا نام نویسی کنن. ( کسانی که می خوان در داستان نویسی شرکت کنن.)

    در صورت نام نویسی و شرکت نکردن در سه داستان پیاپی شخص از هیئت به طور خودکار حذف میشه و مجددا باید نام نویسی کنه.

    لطفا اول نام نویسی کنید بعد  این شش پیشنهاد من رو به رای بگذارید. در صورتی که پیشنهادی دارید بنویسید تا در صورت تصویب اجرایی بشه.

    متشکرم از همتون.

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۲۳/۱۰/۱۳۹۴   ۱۱:۰۵
  • leftPublish
  • ۰۸:۴۳   ۱۳۹۸/۲/۳۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    نوشان اینکه چند بار متنت رو اصلاح کردی و تمام تلاشت رو کردی تا داستان قشنگ تری بنویسی به من این پیام رو میده که نوشتن برات یه کار جدیه و در عین حال به این کار خیلی علاقه داری و همین باعث میشه که من به این تلاشت به قول سندی کردیت بدم. با آرزوی موفقیت روز افزون برای شما دوست عزیز
  • ۰۹:۳۸   ۱۳۹۸/۲/۳۱
    avatar
    نوشانکاپ قدمت 
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست

    مرسی
    آره واقعا برام خیلی ارزش داره
  • ۱۲:۱۲   ۱۳۹۸/۲/۳۱
    avatar
    نوشانکاپ قدمت 
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 

    نوشان ممنون از لطفت.
    بچه ها من توی قسمت باسمنیا، سه تا از پسرهای تکاما و دختر بزرگش رو معرفی کردم.
    هاروتا پسر اول که مثلا تا 10-12 سالگی ولیعهد بوده و بعد از بیماریش و فلج شدن پاهاش دایسوکه برادرش که کمتر از دو سال ازش کوچکتره ولیعهد میشه. اینجا یه برادر ناتنی هم هست به اسم شینتا که داره میره میسالا برای جنگ با آرگونا. هاروتا حدودا نوزده ساله و دایسوکه و شینتا هم حدودا هفده ساله هستن. خب اولش توی ذهنم شینتا باحالتر از دایسوکه بود، اما بعدش تغییراتی دادم که این حالت نباشه و هر دو خیلی خوبن شینتا مذاکره کننده بهتریه و دایسوکه قدرتمند تره و زور بازوی بیشتری داره ولی هیچکدومشون برتری زیادی به اون یکی ندارن. اِمیکا هم که خواهر دوقلوی دایسوکه هست پس اونم هفده سالشه...
    خب یه شخصیت سوجی معرفی شد که مشاور اعظم هست. در مورد وزیر اعظم(شان کودو ) که همتای مارتین و لگاتوس باید باشه هنوز چیزی نگفتیم حالا یه سرجان مانند و لابر و فابیوز مانند هم میخوایم که از مهرنوش و بهزاد که در نوشتن جزییات جنگی وارد ترن میخوام در قسمتهای خودتون این شخصیتهای جنگاور رو هم پرورش بدید و کمی جنگ میسالا و آرگونو بنویسید. در ضمن شینتا هم خیلی خوبه توی جنگ ها مثلا برنارد طور هست . یعنی توی یه قسمت شخصیتها رو به وجود بیارید و توی قسمتهای بعد کمی براشون داستان جنگی ایجاد کنید تا بشناسیمشون. البته به اندازه شخصیتهایی که سه فصل میشناسیم عمیق نمیشه شد ولی از جنگیدن با دشمن فرضی در فصل چهار خیلی بهتره.

    متشکرم
    در صورتیکه نظری دارید بفرمایید

    زیباکده

  • ۱۲:۲۵   ۱۳۹۸/۲/۳۱
    avatar
    نوشانکاپ قدمت 
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 

    بچه ها چون اسامی باسمن تا حالا مدل اسامی ژاپنی انتخاب شده من همه اسامی رو دیگه ژاپنی گذاشتم و معنی هاشون رو هم چک کردم. الان یه سری از آدما معرفی شدن توی داستان من بقیه رو شما شخصیت پردازی کنید و چون کار سخت نشه چند اسم پیدا کردم که میذارم خواستید از اینا استفاده کنید.
    کیموتو فامیلیش تکومو هست
    تکاما ، از خاندان ماسودا پادشاه
    همسر اول تکاما:آسوگا(به معنی چابک مثل باد) از خانواده ساکایی از خانواده های قدرتمند، زنی بسیار با نفوذ و زیرک
    هاروتا (به معنی بهار و سان شاین) از همسر اول تکاما از قسمت پا فلجه و نمی تونه پادشاه بشه با اینکه بزرگترین فرزند شاهه(حدود 19 ساله)
    فرزند بعدی دختری هست از همسر اول به نام اِمیکا(به معنی زیبا و خجسته) با ولیعهد دو قلو هستن :دایسوکه(به معنی خیلی بزرگ) پسری عضلانی و جنگاور حدودا 17 ساله که از سنش خیلی بزرگتر به نظر می رسه
    میناکو(درخت سیب و زیبا) هارا(فامیلشه) یکی از همسران تکاما که بسیار مورد توجه اوست و دارای دو فرزند پسر هست. پسر بزرگتر شینتا(پیشرو) نام دارد که او همسن برادرش دایسوکه هست. اون عاقل و فهیم هست ولی از لحاظ زور بازو دایسوکه خیلی قویتره.
    شان کودو وزیراعظم هست
    مشاور اعظم پیرمردی به نام سوجی اُدکاسا
    چند اسم مردانه:
    بنجیرو
    دانوجا
    یاماتو


    چند اسم زنانه:
    ناریکا
    ریوکو(همچون اژدها)
    شییوری

    زیباکده

  • ۱۲:۳۳   ۱۳۹۸/۲/۳۱
    avatar
    نوشانکاپ قدمت 
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    در ایساما پایتخت باسمنیا، در یکی از اتاق های پرنور و زیبای قصر، اِمیکا بزرگترین دختر پادشاه که زیبایی اش را از مادرش به ارث برده بود مشغول تمرین رقص بود. اِمیکا خواهر دوقلوی دایسوکه ولیعهد باسمنیا بود. آنها داری یک برادر بزرگتر به نام هاروتا بودند. او اولین فرزند تکاما و آسوگا بود. هاروتا در کودکی بعد از بیماری ای سخت از پا فلج شده و عنوان ولیعهدی را از دست داده بود. خانه نشینی و بیماری او را به مردی تلخ و مکار تبدیل کرده بود. هاروتا هرگز نمی توانست به مقام پادشاهی برسد از اینرو در اداره کردن امور قصر و زنان تکاما به مادرش آسوگا مشاوره میداد.
    امیکا که تمرین رقص را به پایان رسانیده بود، به اتاق برادرش هاروتا رفت. هاروتا بی حوصله و عنق روی تختش دراز کشیده بود و دانه های انگور را به دهان می برد. امیکا وانمود می کرد که به حضور برادرش بی توجه است و شروع به رقصیدن کرد. مدتی بعد هاروتا انگوری که در دست داشت را به سمتش پرت کرد و فریاد زد: بشین سرم گیج رفت.
    در همین زمان دایسوکه که تازه از تمرینات رزمی بازگشته بود به اتاق هاروتا وارد شد و بر لبه تخت نشست. او مانند پدرشان عضلاتی برجسته و ورزیده داشت. نگاهی به امیکا کرد و گفت: اینجا چه کار می کنی؟
    امیکا چرخی زد و گفت: اومدم تا هاروتا مهارتم در رقص رو تایید کنه...
    دایسوکه پوزخندی زد. هاروتا قبل از اینکه دایسوکه چیزی بگوید گفت: شنیدم شینتا به زودی همراه ارتشی که پدر قصد داره به عنوان نیروی کمکی به میسالا بفرسته راهی میدان جنگ میشه.
    دایسوکه قبلا این خبر را شنیده بود و از شنیدنش حسابی به خشم آمده بود اما در جواب هاروتا فقط لبخند کم رمقی روی لبانش پدیدار شد.
    هاروتا که می توانست نارضایتی برادرش را حدس بزند گفت: تو ولیعهدی... باید توی پایتخت بمونی... در ضمن مغزتو به کار بنداز. بد نیست شینتا توی جنگ با آرگونها کشته بشه اونوقت برای همیشه خیالت از بابت اون راحت میشه...
    سپس ادامه داد: در حال حاضر همه چیز به نفع ماست. با حمله های پراکنده ی نیروی دریایی به ریورزلندیها اونها الان کاملا احساس ناامنی می کنن. میسالاها هم در نبود بخش بزرگی از ارتش آرگون تونستن زخمهای موثری در قاره شرقی به دشمن بزنن. این یعنی بدون دخالت ما تمام قدرتهای قاره های دیگه با دشمنی با هم دارن هر روز ضعیف تر میشن و بعد از اون نوبت ماست که ضربه نهایی رو بهشون وارد کنیم و قدرت بلامنازع تمام اقلیم ها بشیم. اونوقت تو دیگه یه پادشاه نخواهی بود بلکه امپراطوری میشی که بر کل دنیا حکومت می کنه...
  • leftPublish
  • ۱۲:۳۶   ۱۳۹۸/۲/۳۱
    avatar
    نوشانکاپ قدمت 
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    در آن روزها آرامشی ناپایدار بر قاره کهن سایه افکنده بود. ایساما، پایتخت باسمنیا سرد سیر و کوهستانی بود. قصر تکاما در بهترین منطقه ایساما بنا شده بود و معماری مجلل و چشم نوازی داشت.

    تکاما ماسودا عضلانی و درشت هیکل بود. با موهایی بلند که علارغم آنکه پنجاه سالگی را پشت سر گذاشته بود همچنان مشکی بودند. چشمانی ریز و نگاهی نافذ داشت. در آن روز سرد پاییزی در حالیکه دستانش را از پشت قلاب كرده و میان باغچه های مربع شکل و منظم باغش قدم میزد ، به مردی که به دنبالش میامد و نامه ای میخواند گوش میداد. مرد خواندن نامه تسوکا را تازه تمام کرده بود که سوجی ادکاسا مشاوراعظم پادشاه در حالیکه بالاپوشش را محکم به دورش پیچیده بود نزد پادشاه آمد و تعظیم بلند بالایی نمود. تکاما در حالیکه سر حال به نظر می رسید رو به سوجی گفت: هیچ وقت چنین موقعیت خوبی برایمان ایجاد نشده بود همه رقبا با یکدیگر در حال جنگند و حالا آکوییلا کار ما رو راحت تر هم کرد. اتحادش با ما حکم آخرین تکه این پازل بود.

    - آکوییلا مرد زرنگیه باید با احتیاط عمل کنیم.

    - درسته اما تصرف قاره نوین فقط بخشی از نقشه هست. حالا که بخش بزرگی از ارتش آرگونها در قاره نوین و در کنار اکسیموسها هست ما با فرستادن نیروی کمکی برای میسالاها می تونیم دوباره قدرت در قاره شرقی رو پس بگیریم.

    تکاما سپس با سر اشاره کرد و چند خدمتکار جلو آمدند تا برایش ميوه بياورند. سوجی به فکر فرو رفته بود و با خود می اندیشید به زودی کشتی های لازم برای ارسال نیرو به میسالا فراهم خواهد شد.

    تکاما دارای فرزندان زیاد از همسران متعدد بود. شینتا یکی از فرزندان تکاما حدودا هفده ساله و در امور اجرایی بسیار کارآمد بود. آن روز برای سرکشی از بنادر و کشتی های تازه ساخته شده از قصر خارج شده بود. او و محافظین و اطرافیانش در بندر اصلی شهر راه میرفتند و به گزارش فردی که مسئول نظارت بهیکی از کارگاه های کشتی سازی بود گوش میدادند. شینتا پرسید چند وقته مسئولیت ساخت کشتی ها به تو سپرده شده؟

    - تقریبا شش ماه

    - دقیقا چقدر؟

    - صد و هفتاد و چهار روز

    - در این مدت چند کشتی ساختی؟

    - قربان فرآیند ساخت کشتی فرایندی زمان بره. ما از ماهی یک کشتی الان به ماهی دو کشتی رسیدیم

    شینتا جلو آمد خنجرش را از نیام بیرون کشید و زیر گلوی مرد گذاشت. مرد نگون بخت به زانو درآمد شینتا کمی به خنجرش فشار آورد و قطرات خون روی تیغه خنجر ریخت سپس گفت: نگاهی به مردانت بکن یه مشت تنبل تن پرور از وقت استراحتشون بزن شبانه روز کار کنید کمتر بخورید بیشتر بسازید

    مرد خرخر کنان دهانش را باز کرد صدای مفهومی از گلویش خارج نمیشد چشمان ترسیده اش از حدقه بیرون زده بود شینتا نعره زد: نشنیدم چی گفتی

    - ب....بلههه قربان

    شینتا مرد را رها کرد و گفت یادت نره چی گفتم . به مردی که همراهش بود گفت: تو حواست بهشون باشه، سپس دستش را در جیبش فرو برد و کیسه ای زر در کف دست مرد کشتی ساز گذاشت. مرد دستانش را به گلوی خون آلودش گرفت و افتان و خیزان دور شد.
  • ۱۲:۳۷   ۱۳۹۸/۲/۳۱
    avatar
    نوشانکاپ قدمت 
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    در جلوی اسکله کشتی ای بزرگ در حالی که توسط چندین کشتی خودی احاطه شده بود، شینتا در کنار ناکامورا فرمانده کل ارتش باسمنیا ایستاده بود.

    ناکامورا مردی حدودا 50 ساله، بسیار تنومند و حیله گر بود. او مشهور بود که تمامی جنگهای تاریخ و تمامی حقه های بکار رفته در آنها را با زمان و اسامی از بر است. همچنین در مورد او شایع بود که هیچ اتفاقی در کل باسمنیا و حتی جهان از دید او پنهان نمیماند و بیشترین اطلاعات را در مورد وقایع مختلف داشت.

    شینتا رو به ناکامورا کرد و گفت : واقعا قراره ما با همین تعداد نیرو، آرگون رو تصرف کنیم؟

    ناکامورا چشمانش را که نیمی از آنها پشت ابروهای پرپشتش پنهان شده بود به سمت شینتا چرخاند و گفت : ما قرار نیست که آرگون رو تصرف کنیم شینتا.

    ناکامورا تنها کسی در سراسر باسمنیا بود که فرزندان تکاما را به اسم صدا میزد.

    شینتا مکثی کرد و پرسید : پس این چه عملیاتیه که حضور ناکامورا هم درون ضروریه؟ این را گفت و چون میدانست پاسخی از ناکامورا نخواهد شنید، به سمت محل استراحتش حرکت کرد.
  • ۱۳:۵۵   ۱۳۹۸/۲/۳۱
    avatar
    نوشانکاپ قدمت 
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    ناکامورا پس از ورود به میسالا، مستقیما به کاخ پادشاهی رفت و با پادشاه میسالا ملاقاتی کوتاه ترتیب داد. شینتا ازین که نتوانسته بود او را درین ملاقات همراهی کند بسیار مایوس و عصبانی بود.

    ناکامورا : خودت رو سرزنش نکن پسر. فکر نمیکنم قیافه لوشیکی(پادشاه میسالا) وقتی توی صورتش تف انداخته باشن خیلی دیدنی باشه.

    شینتا : فکر میکردم که اونها متحد ما هستن.

    ناکامورا : بله هستن. و قرار شد نقشه ما رو مو به مو اجرا کنن.

    درین لحظه برخلاف تشریفات رایج، فرمانده ارتش میسالا به محل اقامت ناکامورا آمد و اجازه ورود خواست.

    ناکامورا بدون اتلاف وقت مستقیم نقشه را برای اون شرح داد : ما کشتی های باری زیادی همراه داریم که پر از سلاح، اسب و آذوقه ست. من پایتخت آرگون رو محاصره خواهم کرد. و شما یک ماه فرصت دارید که تمام مردان میسالا رو مسلح کنید. گروههای یکصد نفره تشکیل بدید که توسط ده ارتشی میسالا رهبری بشن. هسته اصلی ارتش رو برای مبارزه با نیروهای پشتیبانی آرگون به سمت مراکز اصلی نظامی اونها میفرستید و با این افراد جدید به همه شهرهای کوچک و دهکده های آرگون حمله میکنید. شهر به شهر و روستا به روستا رو به آتش میکشید. همه زنها از آن کسانی میشه که مردهای بیشتری رو سر بریده باشن. مگر اینکه واقعا مردی اراده کرده باشه که علیه پادشاه ترسوی آرگون قیام کنه. لازمه خیلی زود با سر بریدن چند آرگونی اراده شون رو بسنجید. دو ماه دیگه باید آسمون این قاره پر شده باشه از دود آتش و صدای شیون زنان آرگونی
  • ۱۳:۵۹   ۱۳۹۸/۲/۳۱
    avatar
    نوشانکاپ قدمت 
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    ادامه حرفش با سرفه ریزی نامفهموم شد نگاهی به ووکا کرد اسپارک نیز با نگاهش به او اطمینان داد که ووکا قابل اعتماد است آداکس ادامه داد: احمق بهشون اجازه داده وارد کشور بشن؟

    - شنیدم که باهاشون توافقاتی کرده

    - موضوع هرچی که هست خیلی محرمانه ست اما باسمن ها دارن برای یه کشورگشایی بزرگ آماده میشن تمام اسکله هاشون پر از کشتی های جنگیه حتی نمونه هایی از کشتی های بدنه باریک سیلورپاینی هم ساختند. من از یکی دو نفر که تو دهکده امپراطوری تو خونه اشراف زاده ها کار میکنند شنیدم که نماینده تکاما در سیلورپاین مردی به نام تسوکاست. من چیزهای زیادی درباره این مرد میدونم اون پسرعموی تکاماست یه مرد زنباره خوش گذرون و فوق العاده زبون باز اون هر کسی رو میتونه متقاعد کنه که مطابق میلش عمل کنه . پیش تکاما ارج و قرب زیادی داره حتما دوستی با آکوییلا برای تکاما خیلی ارزش مند بوده که تسوکا رو اینجا فرستاده، اسپارک!!! ...ارزشی بالاتر از تجارت و پول و جواهرات سیلورپاین!!!
  • ۱۴:۰۱   ۱۳۹۸/۲/۳۱
    avatar
    نوشانکاپ قدمت 
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    مهرنوش این کل پرداخت هایی بوده که تو این فصل از باسمن ها کردیم. ببخشید دیگه فرصت نکردم خلاصه اش کنم ولی به نظرم اینجوری یه خوبی ای که داره اینه که اینا پشت سر هم برای ارجاعات بعدی میمونه و هم این که با حال و هوا هم آشنا میشی
  • leftPublish
  • ۱۳:۱۴   ۱۳۹۸/۳/۹
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    بچه ها از تاخیر زیادی که پیش اومد عذر می خوام، چون مجبور بودم کارهامو برای چند روز مرخصی با عجله انجام بدم، هفته آینده ما مسافرت هستیم ولی بلافاصله بعد از تعطیلات می نویسم.
  • ۱۷:۲۳   ۱۳۹۸/۳/۱۲
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست
    بچه ها راستی فکر کردین که این فصل چند قسمت دیگه ش مونده و کجا قراره تموم بشه؟ فکر کنم بهتر باشه که تا حدی مشخصش کنیم.
  • ۰۸:۲۴   ۱۳۹۸/۳/۱۳
    avatar
    نوشانکاپ قدمت 
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من فکر میکنم چون اسم فصلمون آخرین کتیبه ست باید تا پیدا شدن آخرین کتیبه ادامه بدیم که میتونه خیلی طولانی هم نباشه و فصل جدید و با نشون دادن قدرت دشمن شروع کنیم
    یا اینکه میتونیم به موضوعیت آخرین کتیبه بپردازیم که اگه پیدا بشه چی میشه بعد فصل بعد از زمان پیدا شدن و شروع جادوی معکوس ادامه بدیم
  • ۱۰:۳۶   ۱۳۹۸/۳/۱۳
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست
    زیباکده
    نوشان : 
    من فکر میکنم چون اسم فصلمون آخرین کتیبه ست باید تا پیدا شدن آخرین کتیبه ادامه بدیم که میتونه خیلی طولانی هم نباشه و فصل جدید و با نشون دادن قدرت دشمن شروع کنیم
    یا اینکه میتونیم به موضوعیت آخرین کتیبه بپردازیم که اگه پیدا بشه چی میشه بعد فصل بعد از زمان پیدا شدن و شروع جادوی معکوس ادامه بدیم
    زیباکده

    به نظر منم فکر خوبیه. یه چارچوب کلی از ادامه فصل رو بدونیم بهتره. اینکه مذاکرات به یه نتیجه ای برسه و کار با کتیبه ها شروع بشه و بعد موقع گذاشتن آخرین کتیبه فصل تموم بشه. یه حدودی از تعداد قسمت های باقی مونده هم بدونیم بد نیست.

  • ۱۱:۳۳   ۱۳۹۸/۳/۱۳
    avatar
    نوشانکاپ قدمت 
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    حالا میشه برای پیدا شدن باقی کتیبه ها خیلی هم وقت نزاریم یه توضیح کلی هرکسی تو داستان خودش بده یه توصیفی بکنه که کی رفت کجا چی پیدا کرد و تمام ، که بیشتر بپردازیم به نتایجی که از پیدا شدن کتیبه ها به دست میاد
  • ۱۱:۳۷   ۱۳۹۸/۳/۱۳
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست
    آره. نمیدونم برای مذاکرات باید قبلش توافقاتی بشه یا نه همینطوری بنویسیمش در لحظه؟
  • ۱۴:۲۰   ۱۳۹۸/۳/۱۳
    avatar
    نوشانکاپ قدمت 
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من به عنوان شاردل به نظرم احتیاج به مذاکرات خاصی نیست بنویسید بره فقط منافع ما رو در نظر بگیرید
  • ۱۹:۰۷   ۱۳۹۸/۳/۲۱
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    بچه ها من نوشتم
    لطفا زود بخونید و نظرتون رو بدید.
  • ۱۰:۴۸   ۱۳۹۸/۳/۲۲
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست
    سلام
    من خوندم. جذاب بود مهرنوش. اتفاقات باحالی افتاد. شاید میتونست کمی بیشتر پیش بره، اما همینم راه کلی رو مشخص کرد
  • ۱۲:۲۳   ۱۳۹۸/۳/۲۲
    avatar
    نوشانکاپ قدمت 
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    سلام مهرنوش جون منم خوندم ترجیح میدادم بیشتر داستان و جلو ببری
    قشنگ و هیجان انگیز و کوتاه بود
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان