خانه
610K

کافه نویسندگان

  • ۱۰:۵۴   ۱۳۹۴/۱۰/۲۳
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    سلام به همه دوستان عزیزم

    برای اینکه خط داستان گم نشه بهتره که یه جایی داشته باشیم تا در مورد داستان گاهی به بحث و گفتگو بنشینیم و چه جایی بهتر از کافه نویسندگان. قبلا این اتفاق در کافه گفتگو می افتاد که به دلیل حجم بالای مباحث، بحث تخصصی داستان نویسی در لابه لای بقیه صحبت ها گم می شد. 

    خب در ابتدا من چند پیشنهاد دارم که اگه  دوستان موافق بودند بعد از تصویب اجرایی بشه.

    پیشنهاد اول: برای تصویب هر پیشنهادی باید حداقل نیمی از دوستان با آن موافق باشند.

    دوم: موضوع داستان نیز از این امر مستثنی نیست و برای موضوع داستان هم باید رای موافق نیمی از دوستان کسب گردد.

    سوم: هر داستان روز شنبه شروع و در روز چهارشنبه خاتمه یابد.  اضافه نمودن تعداد روزها یا کاستن آن با رای نیمی از دوستان امکان پذیر است.

    چهارم: در هر داستان نفراتی که در آن داستان خاص مشارکت مستمر داشته اند حق دارند در پایان بندی داستان هم شریک شوند. (کسی که کمتر از 4 پست در داستان داشته نمی تواند در پایان بندی مشارکت کند.) 

    پنجم: هر داستان با 4 پست به پایان می رسد یعنی وقتی داستان رو به پایان می رود، با یک پست انتهای داستان بسته نشود و امکان اضافه کردن مطلب برا ی بقیه دوستان که در نوشتن داستان مشارکت مستمر داشته اند امکان پذیر باشد. 

    حالا این آخری رو برای چی گفتم: مثلا ممکنه برای شما اصلا مهم نباشه چرا مهران رفت توی اون جریانو چی شد ولی یکی از دوستان  بخواد داستان رو از دید سوم شخص تعریف کنه(بهزاد) و بگه چرا اینطوری شد یا خیلی از بچه ها که فقط خواننده هستن منتظرن دلیل رو هم بخونن. یا مثلا توی این داستان آخر کسی بخواد تکلیف قسمت عاشقانه سامی و الکس رو روشن کنه.(خودم، شایلان، نوشان) پس انتهای داستان هم مشارکتی بسته شه.

    ششم: اگر نشانه یا سرنخی در داستان ایجاد شد توسط شخص ایجاد کننده یا هر کدام از دوستان تکلیف اون قضیه هم روشن شه اینجوری نشه ته داستان یه سری چنگال کنار یه قبر بمونه یا مثلا اینکه چرا دهکده در نقشه نیست بی جواب باشه.) اینجوری داستان استخوان دار تر میشه.

    در ابتدا هیئت نویسندگان اینجا نام نویسی کنن. ( کسانی که می خوان در داستان نویسی شرکت کنن.)

    در صورت نام نویسی و شرکت نکردن در سه داستان پیاپی شخص از هیئت به طور خودکار حذف میشه و مجددا باید نام نویسی کنه.

    لطفا اول نام نویسی کنید بعد  این شش پیشنهاد من رو به رای بگذارید. در صورتی که پیشنهادی دارید بنویسید تا در صورت تصویب اجرایی بشه.

    متشکرم از همتون.

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۲۳/۱۰/۱۳۹۴   ۱۱:۰۵
  • leftPublish
  • ۱۵:۳۶   ۱۳۹۸/۷/۲۹
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    بهزاد لابی :
    نوشان :

    یه کم به جزییات صورت و اخلاقشون کار کن که از هم تفکیک بشن

    شده داستان تایگریس و ریپولسی که بچه ها با هم قاطی شون میکردن

    آره از اون آدمهایی که تا وقتی هست کسی قدرشو نمیدونه 

    باشه سعیم رو میکنم. شایدم زدم یکیشون رو کشتم که مشکل حل بشه 4

    نه نه نمیخواد

    واااای24

  • ۱۵:۳۸   ۱۳۹۸/۷/۲۹
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    مهرنوش :من احساس می کنم که یک زن تنها و ترسیده در یک مسافرخونه نباید اطلاعات دقیقی داشته باشه بخصوص در یک قلعه محاصره شده ولی اگر باید اطلاع داشته باشه بهتره اشاره ای به منابعش بکنی

    باشه به منابع اش اشاره میکنم

    راستی اینجا تا جایی که من میدونم قلعه نیست شهره حالا باز از آذر می پرسم

  • ۱۶:۱۱   ۱۳۹۸/۷/۲۹
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    بهزاد لابی :
    نوشان :

    یه کم به جزییات صورت و اخلاقشون کار کن که از هم تفکیک بشن

    شده داستان تایگریس و ریپولسی که بچه ها با هم قاطی شون میکردن

    آره از اون آدمهایی که تا وقتی هست کسی قدرشو نمیدونه 

    باشه سعیم رو میکنم. شایدم زدم یکیشون رو کشتم که مشکل حل بشه 4

    خدا شاهده دست به مارتین زدی نزدی

    مونتانا هم جیک و جیک می کنه برات! میخوای بکشیش؟؟ چه کاریه!!! اینهمه آدم هست

  • ۱۶:۱۶   ۱۳۹۸/۷/۲۹
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    نوشان :
    مهرنوش :من احساس می کنم که یک زن تنها و ترسیده در یک مسافرخونه نباید اطلاعات دقیقی داشته باشه بخصوص در یک قلعه محاصره شده ولی اگر باید اطلاع داشته باشه بهتره اشاره ای به منابعش بکنی

    باشه به منابع اش اشاره میکنم

    راستی اینجا تا جایی که من میدونم قلعه نیست شهره حالا باز از آذر می پرسم

    منظورت از قلعه کاخ نیزان هست؟ نه خب اینا توی شهر بارادلند هستن که دورش خندق پر از آب هست. اما اگه یه معتمد مثل مثلا جاسوسها بیان پلها رو پایین میارن تا از روی خندق رد شه و اطلاعات رو به کاخ ببره. گلوری بعد از خروج از کاخ نمیتونه به اطلاعات محرمانه دسترسی داشته باشه مگه با کسی در کاخ در ارتباط باشه

  • ۱۶:۲۲   ۱۳۹۸/۷/۲۹
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    نوشان :
    مهرنوش :من احساس می کنم که یک زن تنها و ترسیده در یک مسافرخونه نباید اطلاعات دقیقی داشته باشه بخصوص در یک قلعه محاصره شده ولی اگر باید اطلاع داشته باشه بهتره اشاره ای به منابعش بکنی

    باشه به منابع اش اشاره میکنم

    راستی اینجا تا جایی که من میدونم قلعه نیست شهره حالا باز از آذر می پرسم

    نوشان جون شهرهای بزرگ قدیمی همه قلعه بودن.

  • leftPublish
  • ۰۹:۱۵   ۱۳۹۸/۷/۳۰
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    مهرنوش :
    نوشان :
    مهرنوش :من احساس می کنم که یک زن تنها و ترسیده در یک مسافرخونه نباید اطلاعات دقیقی داشته باشه بخصوص در یک قلعه محاصره شده ولی اگر باید اطلاع داشته باشه بهتره اشاره ای به منابعش بکنی

    باشه به منابع اش اشاره میکنم

    راستی اینجا تا جایی که من میدونم قلعه نیست شهره حالا باز از آذر می پرسم

    نوشان جون شهرهای بزرگ قدیمی همه قلعه بودن.

    مهرنوش آذر گفت شهره که. من فک میکنم یه شهره که دور تا دورش دیواره مهم اینه که نمیتونی بدون رد شدن از دروازه بری داخل یا بیای تو. حالا کوچه پس کوچه هاش و زمینهاش چه جوریه محل اختلاف من و توست. اگه بخواییم به گفته آذر استناد کنیم باید یه شهر بزرگ و معمولی رو در نظر بگیریم که با دیوار محصور شده ولی اگه قلعه باشه یه شکل دیگه ست

  • ۰۹:۱۹   ۱۳۹۸/۷/۳۰
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    فرک (Ferak) :
    نوشان :
    مهرنوش :من احساس می کنم که یک زن تنها و ترسیده در یک مسافرخونه نباید اطلاعات دقیقی داشته باشه بخصوص در یک قلعه محاصره شده ولی اگر باید اطلاع داشته باشه بهتره اشاره ای به منابعش بکنی

    باشه به منابع اش اشاره میکنم

    راستی اینجا تا جایی که من میدونم قلعه نیست شهره حالا باز از آذر می پرسم

    منظورت از قلعه کاخ نیزان هست؟ نه خب اینا توی شهر بارادلند هستن که دورش خندق پر از آب هست. اما اگه یه معتمد مثل مثلا جاسوسها بیان پلها رو پایین میارن تا از روی خندق رد شه و اطلاعات رو به کاخ ببره. گلوری بعد از خروج از کاخ نمیتونه به اطلاعات محرمانه دسترسی داشته باشه مگه با کسی در کاخ در ارتباط باشه

    نه این خبر که محرمانه نیست به نظرم خیلیا میدونن درسته رفت و آمد معمولی ممنوعه ولی خبررسانها خبرچینها میرن و میان. همچین خبری خیلی راحت پخش میشه چون همه کشور میدونن که داره چه انفاقی میوفته. موناگم که فورسی نذاشته که مردم رو تو بایکوت خبری بزارن

  • ۱۰:۰۱   ۱۳۹۸/۷/۳۰
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    نوشان :
    مهرنوش :
    نوشان :
    مهرنوش :من احساس می کنم که یک زن تنها و ترسیده در یک مسافرخونه نباید اطلاعات دقیقی داشته باشه بخصوص در یک قلعه محاصره شده ولی اگر باید اطلاع داشته باشه بهتره اشاره ای به منابعش بکنی

    باشه به منابع اش اشاره میکنم

    راستی اینجا تا جایی که من میدونم قلعه نیست شهره حالا باز از آذر می پرسم

    نوشان جون شهرهای بزرگ قدیمی همه قلعه بودن.

    مهرنوش آذر گفت شهره که. من فک میکنم یه شهره که دور تا دورش دیواره مهم اینه که نمیتونی بدون رد شدن از دروازه بری داخل یا بیای تو. حالا کوچه پس کوچه هاش و زمینهاش چه جوریه محل اختلاف من و توست. اگه بخواییم به گفته آذر استناد کنیم باید یه شهر بزرگ و معمولی رو در نظر بگیریم که با دیوار محصور شده ولی اگه قلعه باشه یه شکل دیگه ست

    نوشان فکر کنم منظور مهرنوش از قلعه همین دیوارهای دور شهر هست. بارادلند کوچه پس کوچه هاش تقریبا شبیه پایتخت توی سریال گیم او ترونز هست. البته ریورزلند سرسبز تره و رودخونه داره ولی فضای کلی همه پایتخت ها تقریبا همون شکلیه.

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۳۰/۷/۱۳۹۸   ۱۰:۰۴
  • ۱۲:۲۸   ۱۳۹۸/۷/۳۰
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست
    فرک (Ferak) :

    مونتانا هم جیک و جیک می کنه برات! میخوای بکشیش؟؟ چه کاریه!!! اینهمه آدم هست

    خدا شاهده دست به مارتین زدی نزدی

    آخه جنگه دیگه. دست من نیست که! 74

  • ۱۵:۳۳   ۱۳۹۸/۷/۳۰
    avatar
    salvia
    کاربر جديد|55 |100 پست
    سلام به اساتید بزرگوار
    من یکی از خوانندگان داستان هاتون هستم
    از اول تاپیک شروع کردم به خوندن خیلی ذوق داشتم که خودمو بهتون برسونم ولی خیلی صفحات زیاده .... تا 15 خوندم بعد رفتم صفحه اخر یهو جا خوردم انگار تاپیک دیگه ای باز شده بود یه لحظه فکر کردم داستان رو از جایی کپی کردین و گذاشتین (زبونم لال)
    ولی صفحاتو عقب تر رفتم دیدم نه بابا اینا همون کاربرای قبلی ان که داستان نویسی شون اینقدر پیشرفت کرده
    واقعا تبریک میگم بهتون تو این چند سال از سال 94 تا الان خیلی پیشرفت کردین
    حیف و صد افسوس که اون موقع نمیشناختم اینجا رو تا با شما همراه باشم و چیزی یاد بگیرم
  • leftPublish
  • ۱۵:۵۱   ۱۳۹۸/۷/۳۰
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    نوشان :
    مهرنوش :
    نوشان :
    مهرنوش :من احساس می کنم که یک زن تنها و ترسیده در یک مسافرخونه نباید اطلاعات دقیقی داشته باشه بخصوص در یک قلعه محاصره شده ولی اگر باید اطلاع داشته باشه بهتره اشاره ای به منابعش بکنی

    باشه به منابع اش اشاره میکنم

    راستی اینجا تا جایی که من میدونم قلعه نیست شهره حالا باز از آذر می پرسم

    نوشان جون شهرهای بزرگ قدیمی همه قلعه بودن.

    مهرنوش آذر گفت شهره که. من فک میکنم یه شهره که دور تا دورش دیواره مهم اینه که نمیتونی بدون رد شدن از دروازه بری داخل یا بیای تو. حالا کوچه پس کوچه هاش و زمینهاش چه جوریه محل اختلاف من و توست. اگه بخواییم به گفته آذر استناد کنیم باید یه شهر بزرگ و معمولی رو در نظر بگیریم که با دیوار محصور شده ولی اگه قلعه باشه یه شکل دیگه ست

    نوشان جون منظورم همین بود، شهرهایی که با دیوار و برج محصور شده بودن قلعه می شدن و طبیعی هست که پایتخت ها حتمن اینطور باشه

  • ۱۵:۵۴   ۱۳۹۸/۷/۳۰
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    سالویا :سلام به اساتید بزرگوار
    من یکی از خوانندگان داستان هاتون هستم
    از اول تاپیک شروع کردم به خوندن خیلی ذوق داشتم که خودمو بهتون برسونم ولی خیلی صفحات زیاده .... تا 15 خوندم بعد رفتم صفحه اخر یهو جا خوردم انگار تاپیک دیگه ای باز شده بود یه لحظه فکر کردم داستان رو از جایی کپی کردین و گذاشتین (زبونم لال)
    ولی صفحاتو عقب تر رفتم دیدم نه بابا اینا همون کاربرای قبلی ان که داستان نویسی شون اینقدر پیشرفت کرده
    واقعا تبریک میگم بهتون تو این چند سال از سال 94 تا الان خیلی پیشرفت کردین
    حیف و صد افسوس که اون موقع نمیشناختم اینجا رو تا با شما همراه باشم و چیزی یاد بگیرم

    سلام سالویا جون خیلی خوش اومدی

    خیلی مطمئن نیستم که پیشرفت چشمگیری کرده باشیم ولی خیلی هماهنگ تر شدیم، پیشنهاد می کنم که اگر وقتت اجازه می ده این داستان آخر رو از سیزن اول بخونی

    اسمش بی آغاز بی پایان هست.

    اینطوری با فضای اینجا و روحیات هر کدوم از ما آشنا می شی و بعد از تموم شدن این داستان می تونی توی داستان بعدی با ما همراه بشی 8

    ویرایش شده توسط مهرنوش در تاریخ ۳۰/۷/۱۳۹۸   ۱۵:۵۵
  • ۱۶:۱۷   ۱۳۹۸/۷/۳۰
    avatar
    salvia
    کاربر جديد|55 |100 پست
    مهرنوش

    سلام سالویا جون خیلی خوش اومدی

    خیلی مطمئن نیستم که پیشرفت چشمگیری کرده باشیم ولی خیلی هماهنگ تر شدیم، پیشنهاد می کنم که اگر وقتت اجازه می ده این داستان آخر رو از سیزن اول بخونی

    اسمش بی آغاز بی پایان هست.

    اینطوری با فضای اینجا و روحیات هر کدوم از ما آشنا می شی و بعد از تموم شدن این داستان می تونی توی داستان بعدی با ما همراه بشی 8

    سلام مهرنوش جان ممنون از لطف شما 46

    مطمئنا پیشرفت خوبی داشتین براتون آرزوی موفقیت میکنم.

    من یه دختر کوچولوی 11 ماهه دارم تقریبا بیشتر وقتم رو در اختیارش میذارم.گاهی وقتام براش لباس میدوزم که دیگه حسابی وقتم پر میشه. اگه فرصت کنم تا وقتی که شما داستانتون رو تموم میکنید بخونمش خیلی خوب میشه ...

  • ۱۷:۰۷   ۱۳۹۸/۷/۳۰
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست
    سالویا :سلام به اساتید بزرگوار
    من یکی از خوانندگان داستان هاتون هستم
    از اول تاپیک شروع کردم به خوندن خیلی ذوق داشتم که خودمو بهتون برسونم ولی خیلی صفحات زیاده .... تا 15 خوندم بعد رفتم صفحه اخر یهو جا خوردم انگار تاپیک دیگه ای باز شده بود یه لحظه فکر کردم داستان رو از جایی کپی کردین و گذاشتین (زبونم لال)
    ولی صفحاتو عقب تر رفتم دیدم نه بابا اینا همون کاربرای قبلی ان که داستان نویسی شون اینقدر پیشرفت کرده
    واقعا تبریک میگم بهتون تو این چند سال از سال 94 تا الان خیلی پیشرفت کردین
    حیف و صد افسوس که اون موقع نمیشناختم اینجا رو تا با شما همراه باشم و چیزی یاد بگیرم

    سلام سالویا جان. مرسی از تعریفاتت خیلی ممنون 17

    راستش تجربه لذت بخشیه. اگر موش کوچولو اجازه داد سرت رو بخارونی 4 خیلی خوشحال میشم این داستان که البته بلند هم هست رو بخونی و نظرت رو بگی و از داستان بعدی که حدودا باید بخوره به بعد از عید هم کنار ما باشی.

  • ۲۲:۲۵   ۱۳۹۸/۷/۳۰
    avatar
    salvia
    کاربر جديد|55 |100 پست
    بهزاد لابی :

    سلام سالویا جان. مرسی از تعریفاتت خیلی ممنون 17

    راستش تجربه لذت بخشیه. اگر موش کوچولو اجازه داد سرت رو بخارونی 4 خیلی خوشحال میشم این داستان که البته بلند هم هست رو بخونی و نظرت رو بگی و از داستان بعدی که حدودا باید بخوره به بعد از عید هم کنار ما باشی.

    سلام 

    برام خیلی جالبه که چند ساله باهم تو یه تیم مجازی داستان نویسی مشارکت میکنید... این خیلی عالیه. نمونه ی این همکاری رو جایی ندیده بودم... و همونطورکه گفتم خیلی غبطه خوردم که اون زمان که داشتم وقتمو بیخود تو نینی سایت میگذروندم کاش سر ازاینجا در اورده بودم! 

    البته یادمه حوالی پارسال بود که برای بار اول اومدم زیباکده ظاهر سایت زیاد جذاب نبود اینجوری شد که خیلی نمیومدم اینجا تبلیغاتش هم خیلی بد تو ذوق میزد. البته الان خیلی خوب شده .

    راستی آهو دیگه باهاتون تو داستان نویسی شرکت نمیکنه ؟

  • ۱۱:۳۰   ۱۳۹۸/۸/۱
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست
    سالویا :

    برام خیلی جالبه که چند ساله باهم تو یه تیم مجازی داستان نویسی مشارکت میکنید... این خیلی عالیه. نمونه ی این همکاری رو جایی ندیده بودم... و همونطورکه گفتم خیلی غبطه خوردم که اون زمان که داشتم وقتمو بیخود تو نینی سایت میگذروندم کاش سر ازاینجا در اورده بودم! 

    البته یادمه حوالی پارسال بود که برای بار اول اومدم زیباکده ظاهر سایت زیاد جذاب نبود اینجوری شد که خیلی نمیومدم اینجا تبلیغاتش هم خیلی بد تو ذوق میزد. البته الان خیلی خوب شده .

    راستی آهو دیگه باهاتون تو داستان نویسی شرکت نمیکنه ؟

    آره واقعا خودمونم احتمالا اولش فکر نمیکردیم که اینقدر جدی بگیریم و ادامه ش بدیم. واقعا لذت بخشه. همین داستانی که الان داریم مینویسیم، فصل سومشه و نزدیک 3 سال طول کشیده. خودم وقتی بهش فکر میکنم که چه داستان هایی توش پیش اومده و زمان گذشته برام جالبه.

    به هر حال ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست. بازم اوقات فراغت نه مثل قبل اما تا حدی میاد سراغت. 

    نه راستش خیلی وقته. فکر کنم اینقدر شماها ریختید سرش که دیگه وقت نمیکنه! 3

  • ۱۴:۴۵   ۱۳۹۸/۸/۱
    avatar
    salvia
    کاربر جديد|55 |100 پست
    بهزاد لابی :

    آره واقعا خودمونم احتمالا اولش فکر نمیکردیم که اینقدر جدی بگیریم و ادامه ش بدیم. واقعا لذت بخشه. همین داستانی که الان داریم مینویسیم، فصل سومشه و نزدیک 3 سال طول کشیده. خودم وقتی بهش فکر میکنم که چه داستان هایی توش پیش اومده و زمان گذشته برام جالبه.

    به هر حال ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست. بازم اوقات فراغت نه مثل قبل اما تا حدی میاد سراغت. 

    نه راستش خیلی وقته. فکر کنم اینقدر شماها ریختید سرش که دیگه وقت نمیکنه! 3

    آهو جان زرنگ تر از این حرفاست ! باب داستان نویسی رو باز کرد شما رو انداخت تو میدون....

    از طرف دیگه خودش داره توی مسائل پر طرفدار خیاطی کار میکنه تا بازدید سایتش بالاتر بره (آخه هرچیزی هم آموزش نمیده مثلا چند وقته داریم بهش میگیم بالاتنه مردانه با متد مولر رو بگو . ولی زیر بار نمیره میگه طرفدارش کمه و آموزشش سخته! )

    ببینیم چی میشه شاید یه روزی سماجت ما به نتیجه رسید!!!!

    دوستان عذر میخوام بحث رو به حاشیه کشوندم.

    ان شاالله موفق باشید 

    ویرایش شده توسط salvia در تاریخ ۱/۸/۱۳۹۸   ۱۴:۴۹
  • ۱۴:۵۴   ۱۳۹۸/۸/۱
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست
    سالویا :

    از طرف دیگه خودش داره توی مسائل پر طرفدار خیاطی کار میکنه تا بازدید سایتش بالاتر بره (آخه هرچیزی هم آموزش نمیده مثلا چند وقته داریم بهش میگیم بالاتنه مردانه با متد مولر رو بگو . ولی زیر بار نمیره میگه طرفدارش کمه و آموزشش سخته! )

    ببینیم چی میشه شاید یه روزی سماجت ما به نتیجه رسید!!!!

    دوستان عذر میخوام بحث رو به حاشیه کشوندم.

    ان شاالله موفق باشید 

    آهو جان زرنگ تر از این حرفاست ! باب داستان نویسی رو باز کرد شما رو انداخت تو میدون....

    من اگر به عنوان قبله عالم کل زیباکده بهش بگم براتون انجام میده اما خوب نمیگم 4

    ممنون، تو هم موفق باشی و موش کوچولو رو هم ببوس 32

  • ۱۹:۰۷   ۱۳۹۸/۸/۱۲
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    سلام بچه ها
    من قسمت خودم رو نوشتم، لطفا بخونید و تا وقت هست اگر مشکلی بود به من اطلاع بدید.
    با تشکر از فرک جون برای همفکری
  • ۱۲:۵۴   ۱۳۹۸/۸/۱۳
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست
    سلام مهرنوش
    من خوندم. خیلی قشنگ و پرکشش بود
    بلاخره جنگ تاریخی کلید خورد ایده ترور هم خیلی خلاقانه بود

    چندتا غلط تایپی من دیدم، بد نیست درستشون کنی. مثلا یه جا نزدیکی شده نردیکی، مردم شده مزدم، دزرتلندی شده دزرلندی و یکی دو تا دیگه.
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان