بچه ها پس من دارم پادشاهی میکنم من حدودا 3 سال و6 ماه ازدواج کردم .از روز اول گربه رو دم حجله کشتم
حساب کار اومد دستشون.من با خانواده همسرم تو یه ساختمون هستیم البته پدر شوهرم یه واحد رو به نام همسرم کرده
من به همه شون فهموندم که رفت وامد وقت وبی وقت رو دوست ندارم.صبح ساعت 10 بیدار میشم .ظهر را هم باید بخوابم.چون خانواده همسرم کلا کم میخوابن فکر میکنن همه باید مثل خودشون باشند.کسی جرات نمیکنه بیاد در بزنه چون شوهر گفته خوشم نمیاد .شوهرم خدایی هوامو داره با اینکه عروس اخریه هستم .اما بچه ننه نیست .منم برای خانواده اش کم نمیزارم پدر شوهر مادر شوهرم دوستم دارن .با جاری هام رفت وامد ندارم چون باهاشون نمیتونم ارتباط برقرار کنم چون از روز اول چشم دیدنم رو نداشتن