وقتی از میان تمام هیاهوهای شهری می گذری، مسیرت به جاده ای می خورد که در آن لبخند خدا را به خوبی می توان دید. کسانی که آزاری به تو نمی رسانند، همیشه لبخند بر لب دارند و گاهی نقاشی می کنند، هر آنچه در ذهن شان می گذرد را.
آرام و بی صدا نگاهت می کنند. گاهی از تو می ترسند. سر در گریبان خود فرو می برند. نمی دانم که می دانند یا نه… من و تو از او گریزانیم و او به پاسخ لبخند ما امیدوار.
اینجا آسایشگاه بیماران روانی است. آنهایی که بی سرپرست و حتی خانواده ای از پشت میله های آسایشگاه، آفتاب را دنبال می کند در آسمان آبی خدا.
گویای همه چیز است این قاب های رنگی با لبخند آرام شان!