خانه
× برای دیدن جدیدترین مطالب این تاپیک اینجا کلیک کنید و برای دیدن صفحه ابتدایی، این پنجره را ببندید.
برای دیدن صفحات دیگر، بر روی شماره صفحه در شمارنده بالا کلیک کنید.
مشاهده جدیدترین مطالب این تاپیک
30.9K

اشعار پارسی

  • ۲۳:۵۵   ۱۳۹۴/۶/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست

    تو این تاپیک اشعار ، شعرای بزرگ رو میزارم

    دوستان هم همکاری کنند

    71

  • leftPublish
  • ۲۳:۵۷   ۱۳۹۴/۶/۲۱
    avatar
    ronak n
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    مستانه مستم میکنی، دل را زدستم میکنی...
    گه باده نوشم ای صنم،گه می پرستم میکنی

    در سوزو تابم میکنی، هردم خرابم میکنی...
    گه می نوازی ماه من،گاهی زهستم میکنی

    حیران شدم در کار تو،درمانده از رفتار تو...
    هم می گشایی پای را،هم قفل و بستم میکنی

    با من نگویی چیستی، اهل کجا یا کیستی...
    گاهی بلندم میکنی، گاهی تو پستم میکنی

    آتش زدی کاشانه را،بردی دل دیوانه را...
    هم شاد شادم ای صنم،هم غم پرستم میکنی

    بگرفته ای جان مرا،کردی به زندانت مرا...
    می بخشیم عالم به من، گه ورشکستم میکنی

    دل را به زاری می بری،اندرخماری می بری
    خوبم که آزردی مرا،آنگه تو مستم میکنی...

    مولانا
  • ۲۳:۵۸   ۱۳۹۴/۶/۲۱
    avatar
    ronak n
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    باد هوا
    ایرج میرزا

    هر وعده که دادند به ما باد هوا بود
    هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود

    چوپانی این گله به گرگان بسپردند
    این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود؟

    رندان به چپاول سر این سفره نشستند
    !اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود

    خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند
    هر چیز در این خانه بی برگ و نوا بود

    گفتند چنینیم و چنانیم دریغا
    اینها همه لالایی خواباندن ما بود

    ایکاش در دیزی ما باز نمی ماند
    !!!یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود
  • ۲۳:۵۹   ۱۳۹۴/۶/۲۱
    avatar
    ronak n
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    💎

    صبح است! ساقيا قدحى پرشراب كن
    دور فلك درنگ ندارد شتاب كن!

    زان پيشتر كه عالم فانى شود خراب
    ما را ز جام باده گلگون خراب كن

    خورشيد مى ز مشرق ساغر طلوع كرد
    گر برگ عيش مي‌طلبى ترك خواب كن!

    روزى كه چرخ از گل ما كوزه‌ها كند
    زنهار كاسه سر ما پرشراب كن

    ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم!
    با ما به جام باده صافى خطاب كن

    كار صواب باده پرستي ست حافظا!
    برخيز و عزم جزم به كار صواب كن

    حضرت حافظ
  • ۲۳:۵۹   ۱۳۹۴/۶/۲۱
    avatar
    ronak n
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    عمر زاهد همه طى شد " به تمناى بهشت "

    او ندانست که در " ترک تمناست" بهشت

    این چه حرفیست که در "عالم بالاست بهشت"

    هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت

    دوزخ از تیرگی بخت درون من و توست

    دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت


    صائب تبریزی
  • ۰۰:۰۰   ۱۳۹۴/۶/۲۲
    avatar
    ronak n
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    من مست و تو دیوانه، ما را که بَرَد خانه

    صد بار تو را گفتم، کم خور دو سه پیمانه

    در شهر یکی کس را هشیار نمی‌بینم

    هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه

    جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی

    جان را چه خوشی باشد بی‌صحبت جانانه

    هر گوشه یکی مستی دستی ز بر دستی

    و آن ساقی هر هستی با ساغر شاهانه

    تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می

    زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه

    ای لولی بربط زن تو مستتری یا من

    ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه

    از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد

    در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه

    چون کشتی بی‌لنگر کژ می‌شد و مژ می‌شد

    وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه

    گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جان

    نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه

    نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل

    نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه

    گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت

    گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه

    من بی‌دل و دستارم در خانه خمارم

    یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه

    در حلقه لنگانی می‌باید لنگیدن

    این پند ننوشیدی از خواجه علیانه

    سرمست چنان خوبی کی کم بود از چوبی

    برخاست فغان آخر از استن حنانه

    شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزی

    اکنون که درافکندی صد فتنه فتانه

    مولانا
  • leftPublish
  • ۰۰:۰۲   ۱۳۹۴/۶/۲۲
    avatar
    ronak n
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    رفت روزی زاهدی در آسیاب
    آسیابان را صدا زد با عتاب
    گفت دانی کیستم من گفت :نه
    گفت نشناسی مرا ای رو سیه
    این منم من زاهدی عالیمقام
    در رکوع و درسجودم صبح وشام
    ذکر یا قدوس ویا سبوح من
    برده تا پیش ملایک روح من
    مستجاب الدعوه ام تنها وبس
    عزت مارا نداند هیچ کس
    هرچه خواهم از خدا آن میشود
    بانفیرم زنده بی جان میشود
    حال برخیز وبه خدمت کن شتاب
    گندم آوردم برای آسیاب
    زود این گندم درون دلو ریز
    تا بخواهم از خدا باشی عزیز
    آسیابت را کنم کاخی بلند
    برتو پوشانم لباسی از پرند
    صد غلام وصد کنیز خوبرو
    میکنم امشب برایت آرزو
    آسیابان گفت ای مردخدا
    من کجا و آنچه میگویی کجا
    چون که عمری را به همت زیستم
    راغب یک کاخ و دربان نیستم
    درمرامم هرکسی را حرمتیست
    آسیابم هم همیشه نوبتیست
    نوبتت چون شد کنم بار تو باز
    خواه مومن باش و خواهی بی نماز
    باز زاهد کرد فریاد و عتاب
    کاسیابت برسرت سازم خراب
    یک دعا گویم سقط گردد خرت
    بر زمین ریزد همه بار و برت
    آسیابان خنده زد ای مرد حق
    از چه بر بیهوده می ریزی عرق
    گر دعاهای تو می سازد مجاب
    با دعایی گندم خود را بساب...


    "مولانا"
  • ۰۰:۰۳   ۱۳۹۴/۶/۲۲
    avatar
    ronak n
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    ی نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما

    ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغ‌ها

    ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس

    ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا

    ای فتنه روم و حبش حیران شدم کاین بوی خوش

    پیراهن یوسف بود یا خود روان مصطفی

    ای جویبار راستی از جوی یار ماستی

    بر سینه‌ها سیناستی بر جان‌هایی جان فزا

    ای قیل و ای قال تو خوش و ای جمله اشکال تو خوش

    ماه تو خوش سال تو خوش ای سال و مه چاکر تو را

    مولوی
  • ۰۰:۰۵   ۱۳۹۴/۶/۲۲
    avatar
    ronak n
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    🌹🍀🌹



    حکایت☝

    گویند:
    دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
    درراه با پرودرگار سخن می گفت:
    ( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای )
    در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
    او با ناراحتی گفت:
    من تو را کی گفتم ای یار عزیز
    کاین گره بگشای و گندم را بریز!
    آن گره را چون نیارستی گشود
    این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
    نشست تا گندمها را از زمین جمع کند , درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!
    ندا آمد که:
    تو مبین اندر درختی یا به چاه
    تو مرا بین که منم مفتاح راه


    "مولانا"

    🌹🍀🌹
  • ۰۰:۰۶   ۱۳۹۴/۶/۲۲
    avatar
    ronak n
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    جهل !!
    بچه ای نزد استاد معرفت رفت و گفت: "مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید."

    استاد سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.

    استاد به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.
    استاد از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد.

    استاد تبسمی کرد و گفت: "اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا کش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی، هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد!"

    زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه در حالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید. اما هیچ اثری از کاهن معبد نبود!
    می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!!

    هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم، عمری فریبمان داده است...
    در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی‌ و خرد است.
    و تنها یک گناه و آن جهل و نادانيست.
    عارف بزرگ - مولانا
  • ۰۰:۰۸   ۱۳۹۴/۶/۲۲
    avatar
    ronak n
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    امروز خوشم با تو جان تو و فردا هم
    از تو شکرافشانم این جا هم و آن جا هم
    دل باده تو خورده وز خانه سفر کرده
    ما بی‌دل و دل با تو با ما هم و بی‌ما هم
    ای دل که روانی تو آن سوی که دانی تو
    خدمت برسان از ما آن جا و موصی هم
    ما منتظر وقت و دل ناظر تو دایم
    در حالت آرامش در شورش و غوغا هم
    از باده و باد تو چون موج شده این دل
    در مستی و پستی خوش در رفعت و بالا هم
    ابر خوش لطف تو با جان و روان ما
    در خاک اثر کرده در صخره و خارا هم
    با تو پس از این عالم بی‌نقش بنی آدم
    خوش خلوت جان باشد آمیزش جان‌ها هم
    زان غمزه مست تو زان جادو و جادوخو
    خیره شده هر دیده نادان هم و دانا هم
    من ننگ نمی‌دارم مجنونم و می دانی
    هم عرق جنون دارم از مایه و سودا هم
    از آتش و آب او ای جسته نشان بنگر
    در آب دو چشم ما در زردی سیما هم
    در عالم آب و گل در پرده جان و دل
    هم ایمنی از عشقت وین فتنه و غوغا هم
    زان طره روحانی زان سلسله جانی
    زنار تو بربسته هم مؤمن و ترسا هم

    مولانا
  • leftPublish
  • ۰۰:۰۹   ۱۳۹۴/۶/۲۲
    avatar
    ronak n
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    آتش و آب و آبرو با هم.
    هر سه گشتند. در سفر. همراه.

    عهد کردند. هر يکى گم شد. 
    با نشانى ز خود. شود پيدا. 

    گفت آتش. به هر کجا دود است. 
    ميتوان يافتن. مرا آنجا. 

    آب گفتا. نشان من پيداست. 
    هر کجا باغ هست و سبزه بيا. 

    آبرو رفت و گوشه اى بگرفت. 
    گريه سر داد. گريه اى جانکاه. 

    آتش آن حال ديد و حيران شد. 
    آب. در لرزه شد. ز سر تا پا. 

    گفتش آتش. که گريه ى تو ز چيست ؟
    آب گفتا. بگو نشانه   چو ما

    آبرو لحظه اى به خويش آمد
    ديدگان پاک کرد و کرد نگاه

    گفت. محکم مرا نگه داريد
    گر شوم گُم نميشوم پيدا
    «رهی معیری»
  • ۰۰:۰۹   ۱۳۹۴/۶/۲۲
    avatar
    ronak n
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    مولانا
    چند نهان داری آن خنده را
    آن مه تابنده فرخنده را
    بنده کند روی تو صد شاه را
    شاه کند خنده تو بنده را
    خنده بیاموز گل سرخ را
    جلوه کن آن دولت پاینده را
    بسته بدانست در آسمان
    تا بکشد چون تو گشاینده را
    دیده قطار شترهای مست
    منتظرانند کشاننده را
    زلف برافشان و در آن حلقه کش
    حلق دو صد حلقه رباینده را
    روز وصالست و صنم حاضرست
    هیچ مپا مدت آینده را
    عاشق زخمست دف سخت رو
    میل لبست آن نی نالنده را
    بر رخ دف چند طپانچه بزن
    دم ده آن نای سگالنده را
    ور به طمع ناله برآرد رباب
    خوش بگشا آن کف بخشنده را
    عیب مکن گر غزل ابتر بماند
    نیست وفا خاطر پرنده را
  • ۰۰:۱۰   ۱۳۹۴/۶/۲۲
    avatar
    ronak n
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    ﺗﻮ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻣﻨﯽ ﻣﻦ ﻏﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ

    ﺗﻮ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﻨﯽ ﻣﻦ ﮐﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ

    ﺍﮔﺮ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺗﻮﯾﯽ ﺩﺭﺩﻡ ﻓﺰﻭﻥ ﺑﺎﺩ

    ﻭﮔﺮ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺍﯼ ﺳﻬﻤﻢ ﺟﻨﻮﻥ ﺑﺎﺩ

    ﺗﻮﯾﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮﯾﯽ ﺗﻮ ﻋﻠﺖ ﻣﻦ

    ﺗﻮ ﺑﺨﺸﺎﯾﻨﺪﻩ ﺍ ﯼ ﺑﯽ ﻣﻨﺖ ﻣﻦ

    ﺻﺪﺍﯾﻢ ﮐﻦ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ

    ﮐﻼﻣﺖ ﺁﯾﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ

    ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻦ ﺳﺠﺪﻩ ﺳﺠﺪﻩ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﺘﻢ

    ﮐﻪ ﺳﺮ ﺑﺮ ﺧﺎﮎ ﺑﺮ ﺯﺍﻧﻮ ﻧﺸﺴﺘﻢ ......

    حضرت مولانا
  • ۰۰:۱۱   ۱۳۹۴/۶/۲۲
    avatar
    ronak n
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    مستانه مستم میکنی، دل را زدستم میکنی...
    گه باده نوشم ای صنم،گه می پرستم میکنی

    در سوزو تابم میکنی، هردم خرابم میکنی...
    گه می نوازی ماه من،گاهی زهستم میکنی

    حیران شدم در کار تو،درمانده از رفتار تو...
    هم می گشایی پای را،هم قفل و بستم میکنی

    با من نگویی چیستی، اهل کجا یا کیستی...
    گاهی بلندم میکنی، گاهی تو پستم میکنی

    آتش زدی کاشانه را،بردی دل دیوانه را...
    هم شاد شادم ای صنم،هم غم پرستم میکنی

    بگرفته ای جان مرا،کردی به زندانت مرا...
    می بخشیم عالم به من، گه ورشکستم میکنی

    دل را به زاری می بری،اندرخماری می بری
    خوبم که آزردی مرا،آنگه تو مستم میکنی...

    مولانا
  • ۰۰:۱۲   ۱۳۹۴/۶/۲۲
    avatar
    ronak n
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    گفتی بیا،گفتم کجا؟
    گفتی میان جان ما
    گفتی مرو.گفتم چرا؟
    گفتی که میخواهم تورا
    گفتی که وصلت میدهم.
    جام الستت میدهم
    گفتم مرا درمان بده.
    گفتی چو رستی میدهم
    گفتی پیاله نوش کن. غم در دلت خاموش کن
    گفتم مرامستی دهی،
    با باده ای هستی دهی
    گفتی که مستت میکنم،
    پر زانچه هستت میکنم
    گفتم چگونه از کجا؟
    گفتی که تا گفتی خودآ
    گفتی که درمانت دهم.
    بر هجر پایانت دهم
    گفتم کجا،کی خواهد این؟
    گفتی صبوری باید این
    گفتی تویی دردانه ام.
    تنها میان خانه ام
    مارا ببین،خود را مبین درعاشقی یکدانه ام
    گفتی بیا. گفتم کجا.
    گفتی در آغوش بقا
    گفتی ببین.گفتم چه را؟
    گفتی خدارا در خود آ

    "حضرت مولانا"
  • ۰۰:۱۳   ۱۳۹۴/۶/۲۲
    avatar
    ronak n
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    من مست مي عشقم،
    بس توبه كه بشكستم
    راهم مزن اي عابد، ميخانه چه ميداني؟
    عاشق شو و مستي كن، ترك همه هستي کن
    اي بت نپرستيده،
    بتخانه چه ميداني؟
    تو سنگ سيه بوسي، من چشم سياهي را
    مقصود يكي باشد،
    بيگانه چه ميداني؟
    دستار گروگان ده،
    در پاي بتي جان ده
    اما تو ز جان غافل، جانانه چه ميداني؟
    ضايع چه كني شب را،
    لب ذاكر و دل غافل
    تو ره به خدا بردن، مستانه چه ميداني؟

    ( مولانا)
  • ۰۰:۱۵   ۱۳۹۴/۶/۲۲
    avatar
    ronak n
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    تجربه معراج حضرت مولانا

    صبحدم گشتم چنان از باده انوار مست
    کافتاب آسا فتادم بر در و دیوار مست

    جبرئیل آمد، براق آورد، بگفتا برنشین
    جام بر دستند بهرت منتظر بسیار مست

    برنشستم، برد بر چرخم براق برق سیر
    دیدم آنجا قطب را با کوکب سیار مست

    درگشادند آسمان را و به پیشم آمدند
    «ابشروا»گویان ملایک جمله ازدیدارمست

    از سپهر چارمین روح الله آمد پیش من
    ساغر خورشید بر کف،از می انوار مست

    گفتم:ای چون تو هزاران در خمار جام عشق
    کی شود مخمور جز در خانه خمار، مست

    دست او بگرفتم و با خود به بالا بردمش
    برگذشتیم از سواد عرصه اغیار، مست

    بحر ظلمت ماند از پس بحر نور آمد به پیش
    عقل گفتا: بگذر از این تا رسی در یار مست

    برلب دریای اعظم کشتیی دیدم، در او
    احمد مرسل به حال و حیدر کرار مست

    دست من بگرفت حیدر اندر آن کشتی نشاند
    بگذرانیدم از آن دریای گوهربار مست

    ازمقام«قاب قوسین»ام به«اوادنی»کشید
    گفتم آنجا راز را با ساقی ابرار، مست

    باده از دست خدا نوشیدم و بوسیدمش
    آستین افشان گرفتم دامن دلدار مست

    گفتم: اکنون بازمیداری در این محفل مرا؟
    یا مرا گویی برو در عرصه بازار، مست

    گفت: نی نی، ساربان ما تویی ای شمس الدین
    رو مهار اشتران گیر و بکش قطار مست
  • ۰۰:۱۵   ۱۳۹۴/۶/۲۲
    avatar
    ronak n
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم

    نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم

    چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی

    پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

    به قدم چو آفتابم به خرابه‌ها بتابم

    بگریزم از عمارت سخن خراب گویم

    به سر درخت مانم که ز اصل دور گشتم

    به میانه قشورم همه از لباب گویم

    من اگر چه سیب شیبم ز درخت بس بلندم

    من اگر خراب و مستم سخن صواب گویم

    چو دلم ز خاک کویش بکشیده است بویش

    خجلم ز خاک کویش که حدیث آب گویم

    بگشا نقاب از رخ که رخ تو است فرخ

    تو روا مبین که با تو ز پس نقاب گویم

    چو دلت چو سنگ باشد پر از آتشم چو آهن

    تو چو لطف شیشه گیری قدح و شراب گویم

    ز جبین زعفرانی کر و فر لاله گویم

    به دو چشم ناودانی صفت سحاب گویم

    چو ز آفتاب زادم به خدا که کیقبادم

    نه به شب طلوع سازم نه ز ماهتاب گویم

    اگرم حسود پرسد دل من ز شکر ترسد

    به شکایت اندرآیم غم اضطراب گویم

    بر رافضی چگونه ز بنی قحانه لافم

    بر خارجی چگونه غم بوتراب گویم

    چو رباب از او بنالد چو کمانچه رو درافتم

    چو خطیب خطبه خواند من از آن خطاب گویم

    به زبان خموش کردم که دل کباب دارم

    دل تو بسوزد ار من ز دل کباب گویم

    مولوی
  • ۰۰:۱۶   ۱۳۹۴/۶/۲۲
    avatar
    ronak n
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    عزم آن دارم که امشب نیم مست
    پای کوبان کوزهٔ دردی به دست

    سر به بازار قلندر در نهم
    پس به یک ساعت ببازم هرچه هست

    تا کی از تزویر باشم خودنمای؟
    تا کی از پندار باشم خودپرست؟

    پردهٔ پندار می‌باید درید
    توبهٔ زهاد می‌باید شکست

    وقت آن آمد که دستی بر زنم
    چند خواهم بودن آخر پای‌بست

    ساقیا در ده شرابی دلگشای
    هین که دل برخاست غم در سر نشست

    تو بگردان دور تا ما مردوار
    دور گردون زیر پای آریم پست

    مشتری را خرقه از سر برکشیم
    زهره را تا حشر گردانیم مست

    پس چو "عطار" از جهت بیرون شویم
    بی جهت در رقص آییم از الست

    عطار نیشابوری
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان