بابا جون مامان رو برد پیش یه دکتر عالی.....خدا عمرش بده.... یه پیرمرد ماه....خیلی هوای مامان و داشت .....
چون دکتر مامان تو بیمارستان مهر بود سونو رفت پیش خانوم الماسیان.....یادش بخیر.......
مامان و بابا عااااااااااااااشق دختر بودن...مامان که هلاک دختر بود....بین خودمون باشه همش میگفت خدایا نی نی ام سالم باشه ...دختر باشه
روزی که دکتر به مامان گفت نی نی دختره مامان از خوشحالی دلش میخاست داد بزنه .....
وای مامان..... دکتر دست کوچولو و پا کوچولوت رو نشونمون داد و من و مامانی و بابا کلی ذوق کردیم.....وقتی صدای تالاپ تولوپ قلبت رو شنیدم گفتم نه ماه خوابیدن که سهله هر کاری میکنم تا بدستت بیارم......