اردیبهشت 90
خونه مامانم رفته بودیم ......
النا عــــــــــــــــــــــــــا شق اینه که بفهمه تو کابینت چه خبره ......فضول نیستا...بچه ام کنجکاوه.......بلـــــــــــــــــــــــــــه
تا یه لحظه ازش غافل شدیم مثل جت که نه مثل موشک زمین به زمین رفت تو آشپزخونه و در حالیکه چشماش برق میزد در کابینت رو باز کرد.تو اون کابینت پر از ظرفای شکستنی بود
مامانم همون طور که داشت سعی میکرد دردونه اش رو از تو کابینت بیرون بکشه : النا بیا بریم پیشی ببینیم
النا:نهههههههههههههه نهههههههههههههههه
مامانم:النا هاپو هم داریما
النا :نههههههههههههه بلو(برو)
مامانم: النا بریم پیش افشین
النا با اخم نگاهش کردو گفت: ماما بیشین (یعنی از آشپزخونه برو بیرون و بشین)